جنسیت گمشده

نفرینت نمیکنم که بمانی نفرینت نمی کنم که بمیری نفرینت می کنم که زن باشی و بفهمی

جنسیت گمشده

نفرینت نمیکنم که بمانی نفرینت نمی کنم که بمیری نفرینت می کنم که زن باشی و بفهمی

دوشنبه۲۷بهمن۱۳۸۲(حکایت غریب روزگار ما و...)

خواستم حکایت تو را ثبت کنم بعد از دو حکایت دیدم حکایت تو توی این کوچه مجازی بلاگ نویسها اصلا چیز تازه ای نیست و این کوچه بن بست پر است ازحکایات مرد رندانی مثل تو!وقتی که از پنجره اتاق کوچک خودم تو را می بینم که هنوز که هنوز است همان جا ایستاده ای کنار در باغ سبزت و نقش مستهای عاشق را چه بد بازی می کنی برای دخترکانی که هر روز و هر شب به این کوچه اسباب می کشند و چه لبخند کجی روی لبهایت نقاشی کرده ای وقتی که شعری مصرف شده را نه شعری دستمالی شده را تحویلشان می دهی!!!!!هی صدایم را می شنوی؟؟؟ما از دست روزگار گذرمان به این کوچه افتاده است. (روزگار ما ) ساکنین این کوچه مجازی را به گند نکش. (این نوشته را می توانید در آدرسhttp://jensiyat-e-gomshodeh.persianblog.com نیز پیدا کنید.)