جنسیت گمشده

نفرینت نمیکنم که بمانی نفرینت نمی کنم که بمیری نفرینت می کنم که زن باشی و بفهمی

جنسیت گمشده

نفرینت نمیکنم که بمانی نفرینت نمی کنم که بمیری نفرینت می کنم که زن باشی و بفهمی

سماع درد!!!!!!!!!!!!!!!


هنوز ننشسته ام سنگهایم را با خودم باز کنم . هنوز ننشسته ام ماجرا را برای خودم دوباره مرور کنم . شاید یک دل نخواستن از ته دل باشد . شاید برای همین است که وقتی ۴  صندلی آشپزخانه ۳ تا شد سعی کردم به جای خالی آن چهارمی اصلا دیگر نگاه هم نکنم .هنوز با خودم خلوت نکرده ام .  اصلا هیچوقت تا حالا خلوت کرده ام ؟ اصلا خلوتی  داشته ام یادم نمی آید .هنوز به صورتم توی آیینه نگاه نیانداخته ام دروغ نمی گویم دوست دارم نیلوفر همان نیلوفرتوی آیینه باشد که بود همان صورت . همان روحی که توی صورتش بود و خرد نشده بود دوست دارم همان نیلوفرسابق باشد . بگذار درد همین جا ته دل خودم بماند . همین جا درست وسط دلم که محکم خورد به تیزی در کابینت. ضربه آنقدر محکم بود که می چرخیدم درست مثل سماع ولی این سماع مولانا نبود  سماع درد بود و درد و درد. ضربه آنقدر کاری بود که جای ورم کنار چشمم که به لبه گاز خورد هنوز سر جایش جا خوش کرده. درست مثل سالکان با شدت ضرب او می چرخیدم و می چرخیدم و داد میزدم نه انگار دیگر داد نبود یک چیزی میان فریاد و ضجه و خشم . یک چیزی مثل له شدن احساست . یک چیزی مثل غروری که میان این سماع مثل دود اسفند کولیان به آسمان می رفت و باز نمی گشت. و بعدش فریاد بود و خشم بود و درد بود و تن کبود بود و هنوز هم هست . و تن پر درد من میان تکه های چوبهای صندلی ! به اندازه سالها از خشم فریاد زدم تا دنیا صدای درد مرا بشنود .و آخرش:(مطمئنم که روزی از همین روزها از اینجا می روم.)