برای همه اونها که مثل من فکر پرواز به سر سر دارند.
این محنتی که می کشیم از تنگی قفس
کفران آن نعمتیست که در باغ کرده ایم..........................
یاد کافه تاتر و غش غش خنده ها و عاشقیت و سیکار روشن و یادگاری کندن رو میزاش به خیر........................
چه قدر شیرینه که ما در زمانی متفاوت و یا شاید یک زمان ...در جایی مشترک بوده ایم........من عاشق اون پنجره و میز کنارشم (میز سوم کنار پنجره از انتهای سالن )......وای دلم یه ذره شده برای اون روزا....تنها بشینی و بنویسی و بخونی و...سیگار و قهوه...صبحهای خلوت و ارومش....وااااااااااااااااااایییییییییییی
تو چند بار این شعر رو روی اون کاشی ها خوندی؟؟؟....تو چند بار خیره شدی و بغض کردی؟؟؟...اخ امان از این دل لعنتی نیلوفرکم...امان.......
به خیر به خیر
سلام
سفر خوش گذشت؟
ما قدر نمیدونیم خدا چرا می ذاره اینجوری حروم کنیم خودمونو
یلدایت مبارک عزیز نادیده ام..........یلدایت زیبا مهربان مرداب و صبح......یلدایت هر انچه میخواهی نیلوفرک جانم
چقدر چهرش معصوم بود
اصلن بهش نمیخورد که اهل این حرفا باشه
اون صدا اون چهره
نه اصلن ...
ولی بود
منو یادت میاد؟
وبلگمو اپدیت کردم خوشحال میشم بیای ...
به اینجا لینک دادم...
حال راه چاره چیست؟پرواز؟(کافه تاتر کجاس؟تو سرخه؟)
سلام واقعا هوای پرواز به سر داشتن انقدر زیباست.میدانی حالا سکوت اختیار میکنم و به نوای روح بخش تارت گوش میکنم.درمیان ناله هایم استخوانهایم نیز تمام مدت فرسوده میشود.و با اینکه چند ساعتی از زمستان نگذشته دندانهای سرمایی من میلرزند.جوجه های پاییزی را تمام مدت شمردم..یکی از جوجه ها در قفسی میان خانه تو بود با قلبی قرمز و بزرگ در میان قفسی چوبی بگذار که مرغ دلت هم پرواز کند.یلدایت مبارک
چه جوری میشه پرواز کرد؟ ما بال داریم؟پرای قیچی نشده؟
حرفی ندارم
واقعاً که زیبا گفتی ؛کفران نعمت و کشیدن محنت....
بهش ایمان دارم.
چه قدر قشنگه که بگیم یادش به خیر