دستهایم را در رنگ سبز فرو می کنم تا همه دنیا بدانند که زنده ام من می نویسم از عشق می نویسم و گاهی از دوری که رنگش زرد است. من دختر تجربه های نشنیده ام دختر نارنجی دختر بنفش. من دختر انتظارم که صورتییست بگذارید رنگهای من با همه عالم تفاوت کند امروز که می خندم امروز که توی قلب کوچکم ماه آمد و مهمان من شد ماه سفید من، ماه بزرگ من ماه تابان من می دانم کسی در خواب به من گفته بود که یک روز که دیر نیست ماه مهمان خانه من می شود من میان گریهایم آرزو کردم آرزویم به رنگ ماه ارغوانی میان شب تاریکم تابید.
سلام!
.... پس جای رنگ خاکستری کجاست؟!
موفق باشی
صدر
سلام گمشده
نوشته های قشنگی بود لذت بردم
به ماهم سربزن
همیشه مهربان
با سبز نوشتنت نوید بهاران را می دهی. بهارت خجسته باد
تو با تمامی رنگهای رنگین کمان می نویسی و رنگین کمان از آن توست. زیبائی رنگین کمان را در ماورای نوشته هایت می بینم.
تنها ٬دستانت ٬سبزترین ماه ارغوانیست که به شبهای لبخندت می اویزد...
دستانت را در گنجینه رنگین دلت ٬برای چشمان باران خورده ات نگه دار عزیزکم
سلام نیلوفرک جان
این بار فراموش کردی که بگی که با این رنگین کمان چه جفا ها که نکردن تا آن همه رنگهای شاد در بغضه نگاهی سرد و صورتی زرد و چشمانی سرخ و صورتی گلگون از دستی که به نامردی آن هیچ دستی بالا نرفته است رنگ ببازد
تا دیگر نتوان حتی روی جعبه مداد رنگی رنگی پیدا کرد که یاد خاطراتی خوش باشد کاش می توانستی باز رنگی به دیوانگی نه حتما به شادی به زندگیت بکشی تا از ته دل بخندی
دوست خوبم، دلم تنگ شده بود
لطف می کنی بعد از نوشتن مطلبی جدید پینگ کنی؟
مردم از بی جوابی!!!!!!!!!!!!!!!!!۱
عزیزم. مثل قدیمها می نویسی. اون قدیمهایی که نه کامپیوتری بود و نه وبلاگی. فقط یه نیلوفر عینکی بود با یه فرشتهء مردنی و نوشته هایی که از این نیمکت به اون نیمکت رد و بدل میشد و گاهی لو میرفت:) نیلو٬ کتابی که به من داده بودی الان توی یه جعبه پر از کتاب تو ایران منتظره که من برم و با خودم بیارمش اینجا. هنوز هم متن رنگینت ( مثل همین نوشتهء امروز) روی صفحه اولش هست. دختر تجربه های نشنیده٬ غروب بنفش من همیشه اسمش رو مدیون توست. دوستت دارم . میخوام ببینمت دوست لاجوردی خاطراتم.
http://www.rahai-zan.org
بقلم پریناز ن
همسر یا همبستر؟
وقتی دلم او را طلبید، خشونت را نمی شناختم، طلاق را نمی خواستم،
مفهوم نابرابری را نمی فهمیدم. فقط عشق را باور داشتم...
من او را می دیدم و او سکس را
من دلش را می خواستم و او جسمم را
او تمکین می خواست و من رضایت او را
آن غریبه جسم مرا میدید و روحم را له میکرد
آن غریبه ، پدر کودک من بود
آن غریبه دل نداشت و دل دلدار را بزیر پا فکند
عشق را نمی شناخت
... همسرم نبود، همبسترم بود
او می اندیشید که تمکین من، حق اوست. روزی هر چند بار
و روزها و سالها
و وای بر من اگر ذره ا یی از این ” حق ” ! ناحق می شد...
سفره ام خا لی بود از سر سوزنی عشق، تکه نانی مهربانی، بقدر ارزنی محبت
به اندازه یک ماش سخن
در خانه سفید ما بجای سفره، رختخواب پهن بود
در آنجا دل من جوانه نزده پیر میشد
و من در این فکر که
بر سر این سفره تهی چه خواهیم خورد؟ غم؟ درد؟
به کودکمان چه خواهیم آموخت؟ سکوت، نامهربانی؟ و باز هم تمکین؟
ما با عشق از صفر شروع کردیم و یک روز بی عشق به صفر رسیدیم
و آن روز
من خواستم حال که همسر ندارم، همبستر نیز نداشته باشم
خواستم حال که با هم نیستیم، در کنار هم نیز نباشیم
خواستم بگویم نه
خواستم زیرانداز آن غریبه نباشم
خواستم دیگر از شبها نترسم
.
.
و سر انجام
خواستنم را توانست
عصرهای عجیب
عصرهای عجالتا
عصرهای آسوده بی سوال
عصرهای ساکن یعنی چهاین کوچه٬ این چراغ٬
یعنی چه این هوا٬حوصله٬ گفتگو
ملالت کم
دلت خرم
ونام روشنت روشن.
کسی میخوابدو خوابش نمیگیرد
کسی از پشت دیوار زمان آواز میخواند
پلنگی ماه را با مادهاش در آب مینوشند
نگاه شاعر آشفته بیخواب است اما مردمش در خواب...
پر از عطر بهاری و پر از نفسهای با امید باشی.
دوست کوچیکت اورانوسی....
خوشحالم نیولفرک رنگین کمونی .
سبز باشی...همیشه...سبز باشی با آVزوهایی رنگی تا همیشه شاد بمانی
من فقط میام. بازم میام. خسته هم نمیشم. تو بازم ننوشتی. دلم نمیگیره. فقط گفتم بدونی دارم میام
نمی دونم. کم اوردم. انتظار نداشتم اسمتو تو وبلاگم ببینم. یه جا دیگه هم گفتم. این ای میل و چت و ویلاگ فقط مشکل رو ۲ تا کرده. قبلا هیچوقت حس نمی کردی اونی که غصه های بزرگ داره چقد بهت نزدیک داره نفس میکشه.
حالا هم میدونی و هم مث همون موقعها نمیتونی کاری بکنی.
نثرت هم مث موسیقی رویایی بلاگت انگار از یه دنیای دیگه است. دیگه هیچی نمیگم. کم اوردم؛ گفتم که! فقط ...
میدونم شاید دور از ادبه... اما من باز هم میگم اگه کمکی از دستم بر میاد شاید خوشحال بشم بهم بگی و انجام بدم. ای میلم هم هست پیشت ... همین
و من نیز امیدوارم انچنان شوی که گفتی...
قرصها رو فرموش کن نیلوفر جون. جز خواب و فراموشی و خرج اضافی چیزی ندارن برات. از بینشون فقط روز یکی یا دو تا پروپرانولول (ایندرال) بخور تا کمی اضطراب و تپش قلبت رو اگه داری درمون کنه. بعضی وقتا ادما بهتر از هر قرصیند! بهشون بیشتر اعتماد کن حتی اگه اعتمادت رو له کردن. هوشیاری تو میتونه بهت کمک کنه نه نیمه کومایی که الان توش روزاتو سپری میکنی!
دوست ندارم کسی (چه پسر٬ چه دختر) به پلنگ من بگه جون.
پلنگ من مال خودمه. چون پلنگم همیشه نگاهش به منه٬ چه شبهائی که مهتابی باشه و چه شبهائی که ماه زیر ابر باشه.
پلنگ من پوستمو کند تا امروز رسیدیم به اینجای قصه.
پس اهالی دنیا یادتون باشه که این پلنگ انحصاری منه و من هم فقط ماه شبهای پلنگم هستم.
نیلوفر مال خود خود خودمه.
سلام
وبلاگ زیبایی دارید و زیبا می نویسید.
موفق باشید.
من دختر انتظارم نه تو...نوشته هات خیلی قشنگن