جنسیت گمشده

نفرینت نمیکنم که بمانی نفرینت نمی کنم که بمیری نفرینت می کنم که زن باشی و بفهمی

جنسیت گمشده

نفرینت نمیکنم که بمانی نفرینت نمی کنم که بمیری نفرینت می کنم که زن باشی و بفهمی

دردهای منگنه شده

 می دانستی تمام این شبها خورشید درست بالای سر من روی همین مبلی که می خوابم بی هیچ ترحمی تا خود صبح توی چشمهای من زل زد و هیچ دلش به حال من و آن همه قرصی که به نیت خواب می خورم نسوخت. هیچ می دانستی این شبها از ترس تنها ماندن راهی خانه این و آن شده ام و با لبخندی تصنعی زندگی را بازی کرده ام و سر آخر مست روی همین مبل کنار اتاق از حال رفته ام. و دائم صدای چکه چکه آب است که توی گوشم زنگ می زند این منم که چکه می کنم روی بند رخت روی ایوان وقتی که از این خورشید لعنتی فرار می کنم به ایوان تاریک این خانه نا آشنا. و جوش می آیم آرام ارام روی اجاق گاز بی استفاده هر ساعت و هر لحظه تا که فراموش نکنم که زندگی آرام آرام می سوزاندم.و کهنه می شوم هر روز مثل حوله ها و ملحفه های سفید که صد بار توی این سالها میان مایع سفید کننده خیساندمشان و امروز دیگر به سفیدی همین موهای روی سرم شده اند و خیالم را آسوده کرده اند. و شبهای زیادیست که دیگر یک خط رمان هم نخوانده ام به هوای خواب شبانه و رمان من نسخه دکتر مو سفید عینکیست که هر چند هفته یک بار درد های مرا با این گوش می شنود و از آن گوش در می کند و هی می نویسد و هی می نویسد و پرونده ام هی قطور می شود و هی قطور می شود و او هر بار برگه ای را با منگنه به دردهای من اضافه می کند و سرش را تکان می دهد و من زار می زنم و من چکه می کنم و من جوش می آیم و من درد را زندگی میکنم و روزهای این تقویم دیواری هی خط می خورد و من باز هی تمام می شوم.

نظرات 20 + ارسال نظر
همان که باعث شد پرونده ات قطورتر شو یکشنبه 14 خرداد‌ماه سال 1385 ساعت 04:40 ق.ظ

متاسفم که منهم باعث شدم که پرونده ات قطورتر شود و قرصهایت رنگینتر و ... ...

سارا یکشنبه 14 خرداد‌ماه سال 1385 ساعت 01:06 ب.ظ

چرا انقدر تلخ ؟؟؟؟

محمد قاسمی یکشنبه 14 خرداد‌ماه سال 1385 ساعت 01:14 ب.ظ http://hamuo.mihanblog.com

سلام من یک وبلاگ نویس ۱۳ ساله ام به وبلاگ م ن سر بزنید

لوتوس یکشنبه 14 خرداد‌ماه سال 1385 ساعت 11:20 ب.ظ

می فهمم...
ان کاناپه را
ان مستی و گریز از تنهایی ها را
ان زار زدن ها
همه را میفهمم
حتی ان صدایی که به گوش کسی نمی رسه را
حتی ان نگرانی ها از تکرار این دردها را
همه را می فهمم نیلوفرم
در لحظه ها ذوب شدن و سوختن
بوی سیگارهایت
همه را حس می کنم

آیلین یکشنبه 14 خرداد‌ماه سال 1385 ساعت 11:51 ب.ظ http://sin-e-haftom.blogfa.com/

چرا زندگی اینقدر بی معناست؟!

بی نام دوشنبه 15 خرداد‌ماه سال 1385 ساعت 11:54 ق.ظ http://ninahagen.blogfa.com

سلام خانم . من شما را جایی ندیده ام ؟ شما آن همسفرمن نبودید که اسیر مغول ها شد ؟ شما را شاید در حرمسرای ناصر الدین شاه دیده ام وقت بزک یا شاید هم میدان هفت تیر مانتو میخریدی ؟ شاید چون من هم بر زنانگیم عصیان کرده ام برایم آشنایید !!!!

نیما( ارتفاع درد ) دوشنبه 15 خرداد‌ماه سال 1385 ساعت 02:58 ب.ظ http://seeyasee.persianblog.com

میدانی دوست من! اگر لیوانی داشته باشی با چند تکه یخ میبینی برای رسیدن به خود باید ذره ذره ذوب شد، مانند یخ در لیوانی مملو از آب.

موفق باشید

بدون امضا سه‌شنبه 16 خرداد‌ماه سال 1385 ساعت 11:18 ب.ظ

آیا تاسف کافی است برای کسی که هر روز دردهایش قطورتر می شود ؟؟/

[ بدون نام ] چهارشنبه 17 خرداد‌ماه سال 1385 ساعت 10:00 ق.ظ

سلام
میشه بپرسم این عکسها رو چطوری دریافت می کنی ؟



باران چهارشنبه 17 خرداد‌ماه سال 1385 ساعت 04:15 ب.ظ http://libra.mihanblog.com

همیشه بعد از خوندن نوشته هات، حرف کم میارم و نمی دونم چی بگم...

یک پیرو از جنس احساس چهارشنبه 17 خرداد‌ماه سال 1385 ساعت 05:36 ب.ظ

تو آغاز خواهی شد ... دوباره و دوباره ... تنها کافیست چای دم کنی ... میهمانم می کنی؟؟؟

شبگرد تنها چهارشنبه 17 خرداد‌ماه سال 1385 ساعت 06:59 ب.ظ http://leyan.persianblog.com

درود بر شما ....این حکایت تلخ سرنوشت شوم تمامی آدمهاست ، که البته بعضی ها آنرا تا مغز استخوان احساس می کنند و برخی روزشمار زندگیشان مملو از لحظاتی ست مضحک و بی رمق و خالی از هر اندیشه ، اینان کسانی هستند که ....... بدرود .

شهره پنج‌شنبه 18 خرداد‌ماه سال 1385 ساعت 11:48 ق.ظ http://shabneveshteh.blogfa.com

می شه با هر اوای نا تمام یکی یکی این لحظه های نا تمام یه شعر ناتمام شد و از هر رخنه ای بی بها نه روی هر خاطره ای یا هر دل تنگی چکید
داستان ادمها تمام نمی شود.درد را زندگی می کنیم .....

سروش پنج‌شنبه 18 خرداد‌ماه سال 1385 ساعت 01:04 ب.ظ

راستی یه سوال ؟؟؟؟ اگه شما حتی نمی تونین به خودتون کمک کنین و روزگار خودتون رو سامان بدین چرا باید کسی عمرش رو با شما تلف کنه ؟؟؟؟ بالاخره زندگی هرکس برای خودش ارزشمنده . چرا باید با یک زن پیر موسفید با قرص های جور واجور و یک مشت ناراحتی که حتی بلد نیست اونها رو چه جوری حل کنه وقتش رو تلف کنه ..... وقتی در کنار ما آدم هایی هم هستن که بودن باهاشون سرشار از انرژی و شادابیست !!!!!!!!!!!
اول خودت به خودت کمک کن .... کسی مجبور نیست اینجوری تحملت کنه .

پرنیان شنبه 20 خرداد‌ماه سال 1385 ساعت 02:30 ق.ظ http://www.tuin.blogfa.com/

سلام امشب با نوشته هایت به زمانهای دور رفتم و ازت بسیار ممنونم .یاد گذشته ها و کسانی که اکنون پیش ما نیستند بخیر .موفق باشی

شهرزاد شنبه 20 خرداد‌ماه سال 1385 ساعت 09:59 ق.ظ http://www.yarghavan.persianblog.com

نیلو جونم نمیدونی از دیدن یادگاریهات تو صفحه ام چقدر خوشحال میشم. نمیدونی حضور نگاه نازنینت چه حس خوبی بهم میده. ممنونم ازت عزیزی

آیدا شنبه 20 خرداد‌ماه سال 1385 ساعت 10:03 ق.ظ http://beroomnayar.blogsky.com

کم آوردم. فقط خودت میتونی کمک کنی. امیدوارم بتونی. دعا میکنم برات. قربانت.

آیدا شنبه 20 خرداد‌ماه سال 1385 ساعت 10:06 ق.ظ http://pahayekasif.blogsky.com/

حتما به اینجا سر بزن /.اینجا امید رو میبینی.http://pahayekasif.blogsky.com/

نسیم شنبه 20 خرداد‌ماه سال 1385 ساعت 10:07 ق.ظ http://shistory.blogspot.com

مرسی که نظر گذاشتی، دلم برات تنگ شده بود

مرغ معما یکشنبه 21 خرداد‌ماه سال 1385 ساعت 07:56 ب.ظ http://cruxbird.blogfa.com

افتابی باشید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد