جنسیت گمشده

نفرینت نمیکنم که بمانی نفرینت نمی کنم که بمیری نفرینت می کنم که زن باشی و بفهمی

جنسیت گمشده

نفرینت نمیکنم که بمانی نفرینت نمی کنم که بمیری نفرینت می کنم که زن باشی و بفهمی

بریده

سیگاری می گیرانم بعد از آخرین باری که گفتمت (دیگر کلافه ام کردی و قطع کردم)سیگاری آتش می زنم و می روم کنار پنجره همیشه نیمه باز اتاق و پگ های محکم می زنم به سیگاری که هیچ نقشی در اتفاقات میان ما ندارد به دود خیره می شوم و با خودم بلند می گویم اصلا مگر قرار هست چند سال زندگی کنی بدبخت ؟ به این همه بدبختیش می ارزد ؟ به این همه ناز تو را کشیدن می ارزد ؟ به این همه تحقیر شدن هر روزه می ارزد؟ به این همه سر کوفت شنیدن ؟ حرف زمخت به دوش کشیدن می ارزد؟ تا کی این بار عشق پر از سو ء تفاهم را یک تنه بر دوش کشیدن ؟ تا کی هی اثبات خود هی اثبات خود؟  تا به کی من از فراق تو مردن و تو آرام بخواب کسی هست مرا چال کند  خیالت تخت؟  خسته شده ام از این همه بیراه رفتن و نرسیدن ! از فقط به خاطر چشمهای براق تو نوشتن و خواندن و امروز که برق آن چشمها زیر ریفی از خاک آرام خوابیده است تو آسوده باش بلا خره این چشمها تا یادشان می آید برای خاطر تواز همه بیشتر  گریسته اند همان اشکهای بی صاحب خاک را هم می شورند! خسته ام از این همه اشک بی صاحب بر گوری زار زده ام که مرده ای در آن نبود !  دیگر بس است . بیا فراموشیت را به من تزریق کن.