می گویند به انتها رسیدن هر ارتباط عمیق عاشقانه ای حسی دارد مثل حس از دست دادن عزیزی ! باور نداشتنش، تهی شدنش، بغض کردنش، زار زدنش، ضجه زدنش همه به از دست دادن عزیز دلبندی می ماند که حالا باید باور کنی زیر خروارها خاک با دستهای خودت مشت مشت خاک ریخته ای رویش روی همان دستها که فکر می کردی پناه است و نبود روی صورتی که بارها بوسیده بودیش روی آن دو پایی که روزی از خیابانی با تو گذر گرده اند و روی آن چشمها ی عزیز . مرده شور این زندگی را ببرند که همه اش مویه است بر گور زندگان................باید پرید!!!!!!!!!!!!
یه چیزی رو میدونی؟
طول نقاهت فراموشی مرگ عزیز یک سال هست و
به انتها رسیدن رابطه عاشقانه 2.5 سال؟؟؟؟؟؟؟
نیلوفر؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
اما من می خوام زندگی کنم
سلام دوست قدیمی همه ی رابطه ها زود یا دیر به انتها می رسه خداکنه آدم خودش به ژایانش برسونه که یه عمر ژشیمون نباشه اقلا
آره دقیقا این حسیه که بعد از جدایی از عزیزی داری..جدن که تلخ..
از جمله پایانیت خیلی خوشم اومد:مرده شور این زندگی را ببرند که همه اش مویه است بر گور زندگان
خداحافظ!...
حالا دیدار ما به نمیدانم ان کجای فراموشی
دیدار ما اصلا به همان حوالی هرچه باداباد
دیدار ما و دیدار کسانی که ما را ندیده اند.
پس با هرکسی از کسانمن از این ترانه محرمانه سخن مگوی
نمی خواهم ازردگان ساده بی شام و چراغ
از اندوه ما با خبر شوند!
قرار ما از همان ابتدای علاقه پیدا بود
قرار ما سینه سپردن دریا و ترانه تشنگی نبود
پس بی جهت بهانه میاور
که راه دور و
خانه ما یکی مانده به اخر دنیاست!
نه٬...
دیگر فراقی نیست
حالا بگذار باد بیاید
بگذار از قراپت محرمانه نامه ها و رویاهامان شاعر شویم
دیدار ما و دیدار دیگرانی که مارا ندیده اند
دیدار ما به همان ساعت معلوم دلنشن
تا دیگر ادمی از یک وداع ساده نگرید
تا چراغ و شب و اشاره بدانند که دیگر ملالی نیست!
اینجا بدون موسیقی خیلی برهنه به نظر می رسید. این یکی هم مثل آن قبلی که من خاطرات زیادی را با نوای آن و نوشته های تو ساخته بودم٬ زیبا و دلنشین است. دلم می خواست بنشینم رو به رویت ولی و بگویم این دور را تا کی می خواهی بگردی...
جایی از قول برتراند راسل خوندم که : ترس از عاشق شدن ترس از زندگی است... ولی خیلی دلم می خواد روزی چشمم به مطلبی بیفته که کسی از راسل پرسیده باشه: تعریف شما از زندگی چیه و راسل جواب داده باشه.
من هم زنده بودن رو انتخاب میکنم!
وای که روزی هزار بار با همین دستهای خودم...فایده نداره آخرش یه لبخند با چشمای خیس خاطره یه نفس بی اونکه....
تجربه تلخی..........
باید پرید...یا ماند و پژمرد!
چه بسیار گلهایی که باد از من گرفته است.
اما من غمین،
گلهای یاد کسی را پر پر نمی کنم.
من مرگ هیچ عزیزی را باور نمی کنم
سلام نیلوفر
همین حالا
شروع کن به دوست داشتن خودت!
آنگونه که دیگری را دوست داری
تنها راه نجات است
سیلی حق تو نیست عزیزم
...
تو زندگی چند بار باید بمیریم؟
عزیزکم