حالا که می دانم دیگر هرگز باز نمی گردی بی آنکه چیزی بگویم بی آنکه خواسته باشم چیزی بشنوم می نشینم رو به روی همه این چند سال که چه ؟ دیگر تمام شد.حالا که می دانم دیگر باز نمی گردی می نشینم روی همین صندلی ثانیه ها و می گویم سرنوشت همین بود . حالا که می دانم دیگر هرگز باز نمی گردی می روم به جایی دور روی ایوانکی می نشینم و سیگاری خودت آموخته ام کردی برای دیدن اقیانوس یک صندلی کافیست یک صندلی و دلی و هیچ. حالا که می دانم دیگر هرگز باز نمی گردی دلم برای تمام تبعیدیان جهان می سوزد که دل خوش کرده اند به گل قاصدک پژمرده تاریخ!حالا که می دانم دیگر هرگز باز نمی گردی می دانم دیگر اوی من نیستی پر از دیواری و هزاران حصار!حالا که می دانم دیگر هرگز باز نمیگردی چشمانم را می بندم تا آن گلوبند صدف و چشمهای بی نظیر تو از خاطرم زودتر بروند. حالا که می دانم که دیگر هرگز باز نمیگردی دیگر نگاه نمناکت توی هیاهوی مولانا توی قاب نگاهم نمی نشیند و فرو می ریزد. حالا که می دانم دیگر هرگز باز نمی گردی دیگر این قلب کوچک توی سینه با هیچ یادگاری از تو نمی جوشد.حالا که می دانم دیگر هرگز باز نمیگردی دیگر نه برایت فندک می خرم نه کتاب برایت یک قفس پر پر مرغ عشق کنار می گذارم.حالا که می دانم دیگر هرگز باز نمی گردی به کبوتران پشت شیشه فکر می کنم که از بی خبری فلزی شده اند........و این قصه ادامه دارد
دلم می خواهد که باز گردی......
در این دنیای به این بزرگی خواسته ی زیادیست؟؟؟؟
سلام چقدر خوب و لطیف می نویسید و این برای من که چند سالی ست از شعر و شاعرانه ها بدور مانده ام خیلی خوشایند بود که با نوشته های شما آشنا شدم.
اما من شاید بتوانم گوشه هایی از حرفهای شما را بفهمم ولی در جامعه ای که ............بماند!
امیدوارم بشود بگونه ای بیشتر از شما یدانم .
به امید روشنایی!!!
حالا که دیگر همهچیز تمام شده، دلم را خوش میکنم به قضا و قدر و قسمت....
یک کلام...
من هنوز حس میکنم یکی از دلایلی که این وبلاگستان را دوست دارم٬ تویی نیلوفر جان. هنوز بعد از دو سالی که از آشنایی جزئیم با تو می گذرد به یاد ندارم شعری زیباتر از این که در کلام منثور تو موج می زند٬ را جای دیگر خوانده باشم.
سلام .
به هیچکس به اندازه خودم نرفته ام
شاید عجیب باشد اما ...
کودکی که قرار بود وارث ژ نهای آدمیان باشد
به هیچکس به اندازه خودش نرفته است .
خوشحالم که اومدی....... پسر تلخ
به جای قصه دلم میخواد بگم
ترانه درد الود
...
ترانه دردالود ِ ما تمامی ندارد انگار
کاش خودت بر می گشتی نیلوفر
خودت برگرد عزیزم
سلام جنسیت گم شده جونم خیلی زیباست غوغا کردی امیدوارم موفق باشی و ممنونم که به این تنها سر زدی خوشحالم میکنی بازم بهم سر بزنی دوست دار تو تنها ترین مریم:
دلم گرفته است مثل غروب .....
مثل غروب دلگیر یک غروب نفسگیر دلم گرفته است...
دلم گرفته است دلم از همه چیز و از همه کس گرفته است.مثل دیوانه ها
مثل دیوانه ها با دلم......
آپم بیا
درودی سبز
پرواز عشق را دیدم ... اینک از دربند شدن می گریزم ...
حالا که پایبند تو هستم میگریزی
پایبند لبخند تو هستم میگریزی
...
دل می سپرم به اونکه دیگه هیچ وقت بر نمی گرده. ... پرم از هنوز و ...هیچ. تهی...