حالا که می دانم دیگر باز نمی گردی فکر می کنم به پلنگی که زار می زند به تنهایی ماه حالا که می دانم دیگز باز نمی گردی قلبم تند تر می زند قرصهایم را دو برابر کرده ام. حالا که می دانم دیگر باز نمی گردی اقرار می کنم همه جای زندگیم خالیست . حالا که می دانم دیگر باز نمی گردی دیگر چیزی نمی خواهم دیگر روی نقشه دنیا دنبال جایی برای هم را دیدن نمی گردم. حالا که می دانم دیگر باز نمی گردی همه را به ستوه آورده ام از بس که با عروسک بی چشمم از تو گفتم . حالا که می دانم دیگر باز نمی گردی باز هم از گربه ها می ترسم باز هم راهم را کج می کنم و از کوچه خواهرت به خیابان می روم . حالا که می دانم دیگر باز نمی گردی با خودم می گویم کاش بلاخره یکی از ما دو تا به آرزوهایش برسد و آن تو باشی که روزی بالاخره با تراکتورت بر خواهی گشت و کار بین همه قسمت می کنی . حالا که می دانم باز نمی گردی می گویمت من خودم را لنگان لنگان تا انتهای قصه می کشانم ولی چقدر پاهایم درد می کند . حالا که می دانم دیگر باز نمی گردی می گویمت تابستان به حوالی شما می آیم اگر تو باشی قهوه ای مرا مهمان کنی در سردترین تکه نقشه. حالا که می دانم دیگر باز نمی گردی دستم را روی کره جغرافیا می کشم و فاصله تو تا خودم را وجب می گیرم لا مذهب یک وجب هم نمی شود. حالا که می دانم دیگر باز نمی گردی به دورها نگاه می کنم سایه ای از تو می بینم با موهایی سیاه با کیسه ای در یک دست و دستی کوچک در یک دست و نگاه بی قرارت پی پسرک بزرگتر با غربتی توی چشمهای بی نظیرت. کسی فرصت نکرد کاسه آبی پشت سرت خالی کند از زیر قرآن ردتان کند دعای سفر توی گوشتان بخواند و بسپاردتان به غریب الغربی و چه روزهای تلخی که حتی کاری هم از دست ضامن آهو بر نیامد !و تو ماندگار غربت شدی و وقت رفتن آسمان همه فرودگاهها ابریست. و این قصه ادامه دارد...............
سلام
خسته نباشی
اگه مایلی باهم تبادل لینک کنیم
منتظرم
نیلو ... این داستان تا کی ادامه داره ؟! :(
یه حسی منو به اینجا میکشونه...
حالا که همه خیال می کنند دیگر بر نمی گردم هیچکس نمی داند به کجا. هیچکس نمی داند از کجا آمده ام. حتا آن ها که پیششان بودم . حالا که خیال می کند دیگر برنمی گردم همه چیز را پای ننه من غریبم بازی می نویسد. حالا که خیال می کند دیگر برنمی گردم نرگس را که می بیند یاد من می افتد. اما فراموش کرده داستان من و گل نرگس را. شاید هم هیچوقت نمی دانسته. حالا که خیال می کند دیگر برنمی گردم جای مرا اینجا و آنجا خالی می بیند. تکه های خالی خیال من و حفره های بغض در آن روزها اما به چشم نمی آمد. حالا که خیال می کند دیگر برنمی گردم قصه ی داغ هامان را هی می گوید و می گوید. قصه های من اما در کیسه ی بغض هایم تلنبار می شود و سوزشان به استخوان میرسد. حالا که خیال می کند دیگر برنمی گردم گمان می برد که چشم و دلم از بی قراری چشم سیر است. حالا که خیال می کند دیگر برنمی گردم روزی هزار بار خاکم می کند و عزاداری و گریه ای که امان هردومان را می برد.
شاید تا روزی که بر نمی گردد این قصه ادامه دارد!
درود بر شما ، راستش اصلا اوضاع بر وفق مراد نیست ، اما مثل اینکه شما هم شرایط خوبی را سپری نمی کنید ..... روزگار خوبی نیست و تنها می توانم برای شما آرزوی سلامتی داشته باشم به امید دیدار بدرود .
این آسمان ویروس دارد ، بال ممنوع
هر کس پریدن دوست دارد ، حال ممنوع
سلام
احوال شما ؟
پست جدیدم یه کم بوی " سیاسی " میده !
خطر فیلترینگ وبلاگمو تهدید می کنه !
اما ... بــــــادابــــــاد
غربت یعنی نفرت
درود بر شما
چه احساس لطیفی دارید شما
حسودیم می شود هنگام خواندن
عشق من اما گم شده است
بیش از هزار کیلومتر با او فاصله دارم
اما دلم آنجاهاست
نامش ح-ع-پ
دوستت دارم ح-ع-پ
و تو را می سپارم به مزدای یکتا
آن کس که زرتشت را فرستاد تا دیو را نپرستیم
لعنت به خدایی که برای ما فقط خدایی کرد...
از تو که مینویسم به خودم میرسم و تازه خودت هم خوب میفهمی که من قد و اندازه این حرفها نبودم که از تو بنویسم و به تو برسم.
حالا تنها نشسته ام روی صندلی و هی ادای تو را در می آورم که تنها نباشم .ّدکتر میگه اسکیزوفرنی داری ولی خوب میشیّ ومن انگار هیچ وقت دلم نمیخواهد خوب شوم.
این آسمان بی ناموس هم زل زده به چشمهایم، انگار فراموش کرده چه بلایی به سرم آورده.
هنوز نمیدانم رفتی که از دست من راحت شوی یا از دست خودت...
و انگار خودت را جا گذاشته ای توی من.
نیستی و من تمام سنگفرشهای حافظیه را شمرده ام تا سرم پایین بماند و ناخواسته توی چشم کسی زل نزنم.
نمیدانی که، همه سراغ تو را از من میگیرند، ومن خودم مانده ام که تو را کجا جا گذاشته ام... .
سلام نیلوفر جان خوب باشی و سلامت.
من هم با یه شعر قدیمی به روزم ...
می بینمت...
نیلوفرکم بر تو درود
چقدر اهمیت دارد؟؟؟ گمانم بر این است اهمیتش از فاصله ای که یک وجب هم نمی شود کمتر است ... من دارم انتقام می گیرم گویا !!! بی تفاوتی سرتا پایم را گرفته است ...