چهار شنبه ۲۷آذر۱۳۸۲تکه ای از یک نامه بلند قذیمی ۸!
ولی رفتن تو عادتم نخواهد شد ! رفتن تو هر بار سخت تر از بار قبل است و من هرگز نتوانسته ام به این راه به این رفتن ها و رفتن ها خو بگیرم می دانی حضور تو توی زندگی من ریشه دوانده!بیا نبودن تو را از زندگی خط بزنیم نبودن تو هیچ حرف مهربانی نیست به نبودنت عادت نمی کنم!بیا قراری با هم بگذاریم هر وقت که به دستهایت نگاه کردی جای دستهای مرا خالی کن که جایشان توی دستهای تو خالی مانده است.۲۳/۳/۷۴ **بعد از آن سالهاتو مدتهاست که رفته ای آن هم برای همیشه حتی پشت سرت را هم نگاه نکردی !رفتی برای همیشه و برای من چه ماند همین نامه ها که می نویسمشان که نوشته باشم که در من تمام شود که این قصه با نوشتن برای من تمام شود!هنوز هم آن جا ته دلم به رفتنت خو نکرده ام پای ریشه دلم انقدر آب نریختم که تقریبا خشک شده نبودن خودت را با دست خودت بدون ذره ای فکر کردن از زندگی من خط زدی و می دانم خوب می دانم توی این سالهادهها دست جای دستهای عاشق مرا توی دست تو پر کرد و مثل من خواست فکر کند که تنها آدم زندگی تو بوده!حیف حیف!۲۷/۹/۱۳۸۲(این نامه ادامه دارد)