چقدر دلم می خواست من مادر شاپری بودم

چقدر دلم می خواست من مادر شاپری بودم درست از همان شبی که خواب زده از تخت پا شدم و توی گرگ و میش صبح توی ایینه به شکمم نگاه کردم روی پوست شکمم دست کشیدم به هوای اینکه دوباره شاپری را ببینم . شاپری را با آن چشمهای بزرگ و مردمکهای قشگش با آن لبهای کوچک سرخش که چسبانده بودشان به دل من که توی خواب شیشه ای بود دستم را که توی خواب روی پوست شکمم می کشیدم سرش را می چرخواند و لبهایش را می چسباند به کف دستم هنوز جای لبهای کوچک سر خش روی سر انگشتهایم مانده.
چقدر دلم می خواست من مادر شا پری بودم . شاپری کوچک من که توی دنیای شیشه ایش میان برگ گلهای صورتی و زرد و آبی غلت می زد.
چقدر دلم می خواست من مادر شاپری بودم . من خوب می دانم شاپری من اگر به دنیا می آمد با دو بال صورتی به دنیا می آمد  می دانم حرفم را باور نمی کنید ولی من مطمئنم .
چقدر دلم می خواست من مادر شاپری بودم . ولی نشد. مثل همه نشدنهای این زندگی نکبتی نشد .
گلکم قشنگ روزگار من دل من پر است از قرصهای ریز آرام بخش دل من تلخ است دل من پر است از غصه های نگفته . ولی کاش تو لا اقل بودی .
قشنگ روزگار من کاش کسی باشد کسی که پیغام مرا برایت بیاورد برایت بگوید که این شبها چقدر بیشتر از همیشه دوست داشتم مادرت باشم دستم را روی پوست کشیده دلم بکشم و تو با آن چشمهای بزرگ و قشنگت که شبیه هیچ چشمی نبود نگاهم کنی و من حض کنم . عزیز دلم به خوابم بیا بیا می خواهم حرف بزنم می خواهم آرام آرام صورتت را از پشت شیشه دلم ناز کنم و ......چقدر دلم می خواست من مادر شاپری بودم . ولی گلکم چه خوشبخت بودی که به دنیا نیامدی  اینجا خبری از دیوار امن شیشه ای دل مادر نیست اینجا خبری از گلبرگهای صورتی و زرد و سبز نیست اینجا خبری از هیچ چیز نیست.
چقدر دوست داشتم من مادر شاپری بودم . کاش امشب به خوابم بیایی.