آنچه که من بودم آنچه که تو می خواستی و آنچه سر انجام ..........

دیگر هیچ چیز

رنگ هفته پیش را ندارد

نه اینکه بد باشد ،نه ابدا، نه سبک شده ام

بدون هیچ حسی ، بدون هیچ دردی

در سرزمین من در شهر من در اتاقم

شاید فقط تو بودی که عمدا قطعا

با انگشتانت پنجه می کشیدی به صورتم 

و بعد روزی دیگر بوسه می زدی با احتیاط بر زخم هنوز ملتحبم!

و  قصد کرده بودی زندگی مرا با همان داستان بردگی

نقاشی کنی ، رنگ بزنی، وای من یا خودم چه کرده ام؟؟؟

تو مرا می خواستی با نیازم که می دانستی محتاج همان بودم

که تو به زبان می آوردی

اما دیگر خسته ام از خودم از خودت

و از این قصه پر از ضجه و تهدید و بی صدا رفتنت 

و هر بار با منتی افزون باز آمدنت و تهدید همیشگی رفتنت

و فکر کنم که من بند نافم را بی صدا بریدم ...................