به رنگ دردناک بنفش

این نیمه دیگر صورت من است منی مثل هزاران زن که صورت احساسشان به کلمه ای که لبریز از خشم است اصابت می کند و کبودی می آید کنار پلک چشمش خانه می کند و این درد می ماند و لانه می کند گوشه چشمت و تا چشمت پر اشک می شود دیگر اشکی نمانده خون گریه می کنی برای دردت برای تنهایهایت برای دردی که نمی توان گفت بگذار. پایی که ۲ سال است بی وقفه روی تیغ راه رفته . چاک چاک است و تو برای دلواپسی او هیچ نگفته ای . خسته ای از اینکه سرت با هر ضربه ای سنگین می شودخسته ای از اینکه صبح روز بعد با خون دلمه شده ته حلقومت روز را شروع کنی و دوست بداریش با آن زبانی که دیگر مثل مار نیش نمی زند به چشمت مشت می کوبد که تار ببینی و مرده شور مهربانی را ببرند که هفت حرف دارد و من توی م آولش  وا داده ام و این زندگی نکبتی که هیچ چیزش را نفهمیدم حتی دل خوشیش را .