جنسیت گمشده

نفرینت نمیکنم که بمانی نفرینت نمی کنم که بمیری نفرینت می کنم که زن باشی و بفهمی

جنسیت گمشده

نفرینت نمیکنم که بمانی نفرینت نمی کنم که بمیری نفرینت می کنم که زن باشی و بفهمی

شنبه ۱۱ بهمن۱۳۸۲(اولین حکایت آدمهای این کوچه بن بست)

وقتی که تو آمدی تازه سر شب بود و این کوچه پر از آدم شلوغ پر رفت و آمد .و من که تازه به این شهر آمده بودم تازه به این کوچه آمده بودم متعجب ایستاده بودم دم پنجره اناقم و به این هیاهو نگاه می کردم به ساکنین این کوچه بلند !!! و به خانه های جور واجورشان و به صدای غش غش خنده ایکه از یک خانه می آمد و به صدای بلند هق هق گر یه ای که از پنجره باز خانه همسایه ای می آمد . نگاه می کر دم به نقاشی که دم خانه اش نشسته بود طرح می زد به عکاسی که از بالای ایوان خانه اش عکس می گرفت . به عاشقی که مست کر ده بود و می خواست خودش را از پشت بام خانه اش پرت کند . به بچه مدرسه ای که فردا امتحان جبر داشت و دور از چشم مادرش به خلوت خانه تنهاییهایش آمده بود به قصد سر کشی. و به تو که آن پایین کنار در باغ سبزت ایستاده بودی مست مست و کوچه باغی می خواندی! و از زیر چشم به تک به تک مونث های این کوچه بن بست که هیچ راه در روی هم نداشت نظر ی می انداختی و شعری حواله اش می کردی.و کاش من هم مثل بقه آنقدر گرگ شده بودم که به کرشمه ای فقط برایت گوشه چشمی نازک کنم و بگذرم. ((از این تاریخ به بعد تمام نوشته هایی که در این بلاگ نوشته می شود عینا در آدرس http://www.jensiyat-e-gomshodeh.persianblog.com/هم خواهد بود ))