۵ ساله می شوم با دستی شکسته وبال گردن از شیطنت از پله ها پرت شده بودم .۷ ساله می شوم با دندانهای یک در میان افتاده که وقتی می خندم صورت مخاطب را غرق خنده می کند . ۱۰ ساله می شوم می دوم توی شن ریز پارک فرح باران می آید من زیر باران چرخ می خورم و غش غش می خندم .۱۵ ساله می شوم توی پارکینگ ساختمان دوچرخه سواری می کنم باد می پیچد میان روسری نخیم و من کیف می کنم ۱۸ ساله می شوم عاشق می شوم صورتم گل می اندازد با اولین بوسه توی چشمهایش زل می زنم و می گویم عشق که می گویند همین جوریست؟ ۲۰ ساله می شوم کتاب می خوانم نه کتابها را می جوم بی وقفه فقط می خوانم .۲۱ ساله می شوم عشق بزرگ بر سرم آوار می شود دیگر نه شب شب است و نه روز روز دل و دین داده ام . ۲۸ ساله می شوم او دیگر نیست منم و شب که شب است و روز که روز است هوای رفتن در سر دارم راه طوانی و جوابی منفی و یک دهن کجی به دنیا ، عروس می شوم با لباس سفید عروسی و با توری که به زمین می کشید . ۳۰ ساله می شوم افسرده با مشتی قرص آرام بخش توی حلقومم بار دیگر عشق می آید نرم نرمک با طنازی دوباره ۲۱ ساله شده ام نه شب شب است نه روز روز .۳۲ ساله می شوم مشتی به صورتم کوبیده می شود که هوش را از سرم می پراند دندانم خرد می شود توی حلقم ولی اما عشق آتش می کشد زبانه می کشد می سوزاند داغ می کند و من دیگر بیم رسوایی به سر ندارم و حالا فردا ۳۴ ساله می شوم افسرده با مشتی قرص توی حلقومم تنها بی عشق،| کتاب خوانده ام به اندازه همه روزهای این ۳۴ سال درس خوانده ام هنر خوانده ام به اندازه که باید، ولی هنوز نمی دانم هنر عشق چه بود! هنوز پی دری می گردم که کسی پشت آن چشم گذاشته باشد . هنوز هم از تنهایی سردم می شود . هنوز هم یاد نگرفته ام آدمها را از زندگیم حذف کنم هنوز هم منتظرم هنوز هم سیگار می کشم هنوز هم تا گلو مشروب می خورم که یادم برود کجا بوده ام چه ها دیده ام چه ها کشیده ام و چقدر همیشه تنها بوده ام و هیچ کس پشت هیج دری چشم نگذاشته بود .و هنوز در میان گل نیلوفر و قرن پی آواز حقیقت می دوم . ۳۴ ساله شدم.....................تمام!!!!!!
اتفاقی این صفحه رو دیدم
شما چه خوب می نویسی
سلام....ما هستیم ..نفسی میاد و میره....شما چطوری؟
نمیدانم!!...و اما عشق چیز غریبی است...میشود عاشق کسی بشوی که از او متنفر بودی...فقط زمان میخواهد...باید به زمان اجازه بدهی تو را تغییر دهد...تا زندگی رنگ دگر بگیرد...باید عشقی داشت که به خاطرش سیلی نخورد...باید عشقی داشت که به خاطرش بی عشق نشد...اما باز هم دل ما ادمها انگار پی عشق اساطیری میگردد...چیزی که بسیار گشته اند و اندک یافته اند.
همیشه عاشق باشی....(گلبوسه)
چقدر قشن نوشتی< چقدر قنگ نوشتی <همینو میتونم بگم....چقدر میتونم بگم نزدیک بود < چقدر ...ممنون انگار خودمرو خود اون دور هامو به یادم اوردییه بار دیگه ...حتما دلم مخواد بازم بیایی پیشم <وحتما دلم میخواد بازم بیام پیشت ...
تولدت مبارک عزیز دلم
اینجا ۲ تا کامنت پشت سر هم ثبت نمیشه.....اونروز خیلی سعی کردم کامنت تولدتون رو هم ثبت کنم نشد.
۳۴ رز قرمز و سپید برای روزهای عشق و زندگی..
تولدتون مبارک...
اومدم.سلام.هنوز اینجور جاها سر ذوقم میاره.
سلام
نمیدونم چرا نمی نویسی؟
نمی دونم چرا کمرنگ ترین زن عالمی؟
این همه غم برای چیه؟
این همه آشفتگی برای چیه؟
دارم دیوونه میشم
شاید هنوزم عاشقی
شاید
دفعه دیگه اومدم یه مطلب جدید بنویس
سلام.
جدا زیباست و چیزی برای گفتن ندارم.
خوشحال می شم به من هم سری بزنید.
راستی یه درخواست:
اهنگ وبلاگتون خیلی قشنگه می شه کدشو برام بفرستین.
پیشاپیش ممنون
تا بعد
یا حــــــــق
سلام،
تولدت مبارک
سال ها چه زود میگزره... امیدوارم ۳۵ سالگیت بهترین جشن تولد زندگیتو بگیری، امسال که گذشت
حالا اینقد لفتش میدی و نمیای که ۳۵ ساله میشی
نیلوفر! میشه بنویسی؟!!!
من غصه م میشه وقتی هی میام و میبینم کسی اینجا نیست!
نیلوفر،آآآآآآآآی نیلوفر نازنین،
همیشه وقتی به من سر می زنی که منتظر باز شدن دری هستم و میآیی . این بار هم پشت این دریچه ، دیدن تو ،بهترین اتفاق بود.
سلام
من صدای سکوت میترسم
من از تنها مردن میترسم
من از قعر زمین میترسم
من از عاشق نمردن میترسم
خدایا تو را سپاس که فرصت دوباره ام دادی
تا دوباره زیستن را بیاموزم
تا دوباره عاشق شدن را بیاموزم
تا عطرگلهای عاشقی به مشامم برسد
باز هم میایم تا کمرنگ ترین زن عالم را ببینم
داستان تجاوزی نافرجام بر من!!!
منهم ۳۴ ساله ام و هنوز در گیر یک روح ناآرام که گاهی مرا به اوج میبرد و گاه یه زمین میکوید.
سلام
خواهش می کنم که بیا و بنویس
نزار زندگی تو رو از پا در بیاره
تو زندگیو از پا در بیار
منتظرتیم
کجایی تو؟یکی از بهترین متنهایی بود که بابت روز تولد خوندم ... مراقب خودت باش!
پس کجایی؟؟؟
کامل بود و بی همتا.
خوشحال میشم به من سر بزنی.راستی من خیلی وقته لینکت کردم
کجایی نیلوفر گل
کلاغ سه شنبه:قارقار کنان
کجایی نیلو؟؟؟
بیشتر از یک ماهه که نیستی...
سلام . خوبین ؟
من خیلی از نوشته هاتون خوشم اومد ه . تبادل لینک کنیم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
منم مردادی ام...۱۷ مرداد...چه جالب...پستتون خیلی به دلم نشست...آخه از دلم بر اومد
تولدتون ..... {بقیه اشو خودتون انتخاب کنین}
چقدر قشنگ توصیف کردی ولی حیف که تلخ
من هم خیلی خود شما رو دوست دارم.هر وقت هم خواستم یه متن عاشقونه بنویسم قبلش میام و وبلاگ تو رو می خونم.باور کن.انقدم متنه تاثیر گذار می شه! راستی تولدتم مبارک!
سلام عزیز
آدرسی که برایت گذاشتم راحت تر قابل دسترسی است. حداقل فعلا هنوز فیلتر نشده است.
نیلوفر عزیزم ممنون از محبتت. دوستت دارم به همون اندازه که تو عاشق عشقی.
درودی سبز
نیلوفرکم چقدر مانده تا پست ۳۵ ساله می شوم؟؟؟
چرا پیدات نیست بیا....الان بار دوم که واسه این پست کامنت میزارم.
چقدر عمیق و با احساس می نویسین ...
فکر کنم این سبک نوشتن منحصر به فرد خود شما باشه ، چون من مثلش رو جای دیگه ندیده بودم ...
خوشحالم که اینجا رو پیدا کردم ...
با اینکه توی نوشته هاتون غم خاصی موج میزنه ولی امیدوارم دلتون همیشه شاد باشه ...
گریه ام میگیرد ... یک مردادیه ناب هستی .. مثل من ... شیر شکست خورده ای که هنوز هم باور ندارد و من تازه ۱۸ ساله شده ام ... شیر جوانی که هیچ ندارد ... سخت است ... اما هست ... وقتی که میبینی کسی که میخواهی پشت در برایت چشم نگذاشته ... مرا میترسانی ... هنوز راه دارم تا برسم به اینجایی که هستی ... نمیدانم چه میشود ... من عاشق مردادیهام ...
...فقط می تونم بگم کاش وقتی سی و پنج ساله شدی تقدیر به گونه ای شده باشد که دیگر این قدر تنها نباشی و تا گلو مشروب نخوری...شاید تا آن روز کسی پشت دری به انتظار تو بماند!...
اسمان بس ابریست
دستهای باد کجاست؟
گوشه ای دخترکی گریان است
این چنین زار و پریشان چراست؟
دو قرص سفید برای صبح ...یک قرص سبز برای ظهر ...۲ قرص آبی هم برای شب ...
۶ ماه بعد :
دو قرص آبی برای ظهر ... ۳ قرص سفید برای شب ...
۲ سال بعد :
صبح ۲ قرص آبی...ظهر ۲ قرص سفید ...شب ۳ قرص سبز و زرد ...
و این داستان ادامه دارد ...!
با این همه قرص گیج شده ام ...
دیگر یادم نمی ماند کدام را خورده ام و کدام را باید بخورم ؟
.......
پ.ن: این زندگی به هیچ کدام از ما رحم نکرده ...
راستی میشه از شما خواهش کنم چند تا از کتاب های خوبی رو که خوندین به من معرفی کنین ؟
این روزها شدیدا به خواندن احتیاج دارم ...
مدت هاست که انگار حس ۳۴ ساله شدنت رهایت نمی کند...
تازه وارد این بازی شده ام . . . نوشتن وبلاگ . یک مبتدی نوپا .پس مردم با این تنهایی لعنتی اینچنین می کنند ؟! این همه تنهای دلخسته و عاشق . . . اینهمه زخمهای کهنه . . . پس فقط من یکی نبوده ام ! سینه را با بغض سالها فرو خورده چگونه از یبوست زبان برهانم تا اینقدر به شقیقه هایم لگد نزند ؟ بگو با آوار جهل و فقر و آرزوهای دور چه کنم ؟ . . . بس بازی شیرینی ست یافتن همدردان گم نام . فریاد زنان خاموش . غریبه های اینقدر آشنا . . .
زنده بمان و زندگی کن .
تازه یک سال مانده به پایان نیمه ی اول دهه ی۴۰. راه درازی داری. شاد باش...
سلام نیلوفر...
نیلوفر؟میدونی پست های شهریور ۸۲ ت چقدر برام خاطره انگیز هست؟میدونی توی روزهایی که عاشق میشدم و عاشق بودم چقدر با مطالبی که مینوشتی خو گرفته بودم؟میددونی ناخواسته چقدر همراهم بودی؟نمیدونی هنوز که نوای تار گمشده رو که گوش میدم دلم هرررررری می ریزه.خیلی چیزها هست...نیلوفر؟احساس میکنم به کمکت نیاز دارم.نمیدونم اگه ازت بخوام با من تماس بگیری این کار رو می کنی یا نه:-/
فعلا آدرس ایمیلم رو میزارم برات...منتظرت هستم نیلوفر.باشه؟کمکم کن...
بیا دیگه!!!!!!!!!!
کجایی ؟
خیلی خیلی نوشته هات رو دوست داشتم...
زادروزت خجسته.
برایت عمری پر از لبخند شیرین آرزو می کنم.
لبخند تلخ اگر نباشد بهتر است.
هنوز هم من هستم و او و بیش از ۱۰۰۰ کیلومتر فاصله و ....
سلام
دیدی گفتم گمت میکنم
واحه ای در لحظه بدادم رسید بعد اسم تو رو گذاشت کنار اسم من
ومن سی وچهار سالگیم را خمیازه می کشم
با بو ی سیگار ناکامی
وطعم تلخ تنهایی
.............
راستی ادم مغرور حاضر نیستی کسی هم به خودت پیوند بزنی
تنهایی درنده است
....
با شعر گناه بروزم
[گل][گل][گل]اینجا ایران است. حکومتش ،حکومت امام زمان است.بر مبنای قرآن است. ..... قوت غالب مردم نان است. بهای نان،به قیمت جان است. ثروتش برای فلسطینیان است.دانشگاهش ،ستاره باران است. جای روشنفکرانش ، زندان است. هر که فریاد بزند ،از کافران است. سکوت نشانه مسلمان است. شرکت در راهپیمایی بزرگترین نشانه ایمان است.انچه روز به روز ارزان میشود جان انسان است.[ناراحت][زبان][نیشخند]
پاییز آمد امروز پنجم مهرماه است
من فقط۲۰سالمه و تا ۲۰ سالگیم زندگیت رو تکرار کردم . با یه کم حذف اضافه و چند تا واخد تخصصی . حرفام رو نگه می دارم . بهم سر بزن می خوام باهات آشنا بشم .
درود
سه ماهی است که نمی نویسی
چرا نمی دانم ؟................
اما این را می دانم که ما متولدین ۴۹ تا ۵۳ یه چیزیمان می شود
یک طوری همیشه ضرر می کنیم
در دعوای همیشه طرف مغلوب ماهستیم
گذشت از ماست....
به امید آنروز زیبا گذشته و حالمان را رها کردیم
۳۴ سالگی ات مبارک
نیلوفر؟چرا دیگه آپ نمیکنی؟دلم برای نوشته های قشنگت تنگ شده خانوم...
پاییز...