جنسیت گمشده

نفرینت نمیکنم که بمانی نفرینت نمی کنم که بمیری نفرینت می کنم که زن باشی و بفهمی

جنسیت گمشده

نفرینت نمیکنم که بمانی نفرینت نمی کنم که بمیری نفرینت می کنم که زن باشی و بفهمی

(۳شنبه۴شهریور ۱۳۸۰)بوی خوب بچه گی۶

گاهی هم می رفتم روی صندلی هایی که زیر میز مرتب کنار هم ایستاده بودند دراز می کشیدم و از لای نرده ها ی چوبی پشتی صندلی ها اتاق را نگاه می کردم . اتاق پر می شد از صدای یک جنگل گرم و من در خانه درختی خودم در امنیت کامل دراز کشیده بودم و اوضاع را می پاییدم.
بزرگترین وحشت زندگیم ببری وحشی بود که پایین درخت خرناس می کشید و آماده بود که پایم به زمین برسد تا دخلم را بیاورد. هر وقت حوصله ام از خانه درختی و ببر وحشی و جنگل پر درخت و پرندگان رنگین پر سر می رفت از روی صندلی پایین می آمدم و نمکدان چینی مادر جان را که شکل یک بچه گربه بود را می گذاشتم روی یکی از صندلی ها که یک وقت بلایی به سرش نیاید!
و بعد هیجان انگیز ترین قسمت ماجرا شروع می شد بازی من با آیینه ها!!!!!!!!!!!!!!!!!!
(این ماجرا ادامه دارد)
نظرات 1 + ارسال نظر
آینده جمعه 25 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 06:51 ب.ظ http://aiandeh.blogspot.com

دوست خوبم مطالب زیبات رو می خونم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد