جنسیت گمشده

نفرینت نمیکنم که بمانی نفرینت نمی کنم که بمیری نفرینت می کنم که زن باشی و بفهمی

جنسیت گمشده

نفرینت نمیکنم که بمانی نفرینت نمی کنم که بمیری نفرینت می کنم که زن باشی و بفهمی

شنبه۲۲شهریور۱۳۸۲ در میان مه عاشقت بودم!!!

در میان جاده ای پر از کوه و درخت ! در میان جاده ای پر از کوه و درخت که پیچ می خورد و پیچ می خورد و بالا می رفت و میان درختها گم می شد در کنار من بودی ! در انتهای جاده ای که پیچ می خورد و در مه گم می شد در کنار من بودی و من عاشقت بودم! در میان درختهایی که به هم گره خورده بودند با من راه رفتی و من عاشقت بودم! در میان درختها و تاریکی جنگل عاشقت بودم ! در میان مه و خنکای گس جنگل عاشقت بودم ! در صبح خنک کوه پر درخت با من میان مه قدم زدی و گرمای دستت را احساس کردم و عاشقت شدم!
در میان مه فرو رفته در پیراهن سبزم عاشقت بودم!
در میان آن همه نور مورب جنگل نفسم را در سینه حبس کردم و داد زدم عاشقت هستم !
و این نفس کشیدن عجیب مرا به یاد تو می اندازد ! با هر نفس عاشقت هستم عاشقت هستم!!!!!
صدایت در میان مه و کوه و درخت با من بود و قلب کو چکم انگار به یک بند باریک نقره ای بسته شده بود و با هر نفس گفتن تو به یک اشاره بند نقره ای دلم پاره می شد! نفس!
و دلم پر از ستاره های کوچک رنگی می شد!!!!نفس می کشیدم و عاشقت بودم!
ودلم را لای هزار هزار ململ پیچیده ام که چشمش به خورشید نیفتد و خیال رفتن تو به سرش آوار نشود!!

نفــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــس!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
تمام این قصه قصه دخترک مو سیاه و چشم سیاه . من بودم.آرزوهایم ! آرزوهایم !که میان مه و درخت و کوه و جنگل گفتم و صدایم میان مه گم شد و آرام آرام لا به لای درخت ها رفت که رفت ! داد زدم عاشقت هستم و نفس کشیدم! یک نفس عمیق!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
(کلاردشت)
نظرات 27 + ارسال نظر
کیوان شنبه 22 شهریور‌ماه سال 1382 ساعت 11:08 ب.ظ http://shoma.blogsky.com

تا کی میخواهی با دختر مو سیاه و کودکیها و اون چیزهای نخ نما شده زندگی کنی . جدا کن خودت را گذشته کمی هم به حال بیاندیش !

بابک یکشنبه 23 شهریور‌ماه سال 1382 ساعت 12:41 ق.ظ http://tanhaei.blogsky.com

movafegham vali na ba in khoshoonat.manam ye pesaram ba moohaye siah va cheshmaye siahtar ba kolli khatereye madfoon vali omidvar be ayande...

فرزین یکشنبه 23 شهریور‌ماه سال 1382 ساعت 01:06 ق.ظ

خوشحالم که برگشتی و این همه انرژیکی .جات خیلی خالی بود خیلی!!!!!!!!!!!

مریم یکشنبه 23 شهریور‌ماه سال 1382 ساعت 08:36 ق.ظ http://omgh.persianblog

آن همه نور مورب....دلم تنگ شده برای جنگل...دوست داشتم بتونم با اون برم.دوست داشتم مثل همیشه سکوت کنه و من هی براش حرف بزنم.مثل همیشه که به روبرو خیره می شه.هیچ وقت پیش نمیاد که بریم سفر با هم....در لجن داریم زندگی می کنیم....

پونه ( ایران دخت) یکشنبه 23 شهریور‌ماه سال 1382 ساعت 10:57 ق.ظ http://www.pooneh.persianblog.com

من چه سبزم امروز و چه اندازه تنم هوشیار است نکند اندوهی سر رسد از پس کوه.....سلام عزیزم ... سبزی جنگل را در چشمهایت حبس کن چرا که تهران همه خاکستری است و سیاه ... یا حق

آسمان یکشنبه 23 شهریور‌ماه سال 1382 ساعت 02:11 ب.ظ http://saanieh.blogspot.com

عزیزم !!! در بیان احساساتت نقص نداری ..

سیاهکل یکشنبه 23 شهریور‌ماه سال 1382 ساعت 05:02 ب.ظ http://arshiastar.persianblog.com

رفیق متنت را خواندم خوشا به حال کلاغی که دل داد در زیر درخت پیر به خاک

رند یکشنبه 23 شهریور‌ماه سال 1382 ساعت 11:08 ب.ظ http://rendaneparsa.blogsky.com

سلام
یادداشتت رو دیشب خوندم اما هر کاری کردم نتونستم نظرم رو بنویسم ؛ گفتم امروز مینویسم ولی الان میبینم چیزهایی که دیشب می خواستم بنویسم خیلی بهتر بود ...

فقط اینکه خوشحالم که قلم و نثرتون روز به روز قشنگتر میشه

شاد باشی.

مرجان دوشنبه 24 شهریور‌ماه سال 1382 ساعت 12:35 ق.ظ http://marjanjoon.persianblog.com

سلام...وبلاگتو خوندم ..خیلی قشنگ می نویسی....موفق باشی.

خسروپرویز دوشنبه 24 شهریور‌ماه سال 1382 ساعت 02:37 ب.ظ http://khosrowparviz.blogsky.com

درود بر شما!

زیبا می‌نویسید و امیدوارم فقط نوشتن نباشد. راستی هنگامی که از جنگل برگشتید (آیا برگشتید؟) چه چیزی در دست داشتید؟

بدرود!

مرد تنها سه‌شنبه 25 شهریور‌ماه سال 1382 ساعت 12:47 ق.ظ http://shouka.blogsky.com

عشق را
ای کاش
زبان سخن بود
.............................
در مه نفس بود و تو و بهار...
همین!

کتایون سه‌شنبه 25 شهریور‌ماه سال 1382 ساعت 01:07 ق.ظ http://kathykafka.persianblog.com

عزیزم چه پر از احساسی...چه عالیه که می بینم داری بااحساساتت این همه حال می کنی ...هر جوری حال می کنی رفتار کن و زندگی کن .چه در کذشته چه در حال.مهم اینه که دختر مو سیاه چشم سیاه زنده هست وپویاست و شاد .از اون قدیمها تا حالا نه رنگ موهاش عوض شده نه رنگ چشاش.فقط الان چیزایی رو میبینه و درک میکنه که اون موقع هم می خواسته ولی نمی تونسته.و چقدر خوشحالم برای عاشق بودنت و عاشق شدنت.دلم برای یه ذره از حال و هوای تو تنگه تنگه .

کیمیاگر سه‌شنبه 25 شهریور‌ماه سال 1382 ساعت 02:42 ق.ظ http://mehrgol.persianblog.com

وااااااااااااااای چه قدر زیبا و پر از احساس بود.
خیلی خیلی قشنگ بود و کلی به دلم نشست.
شاد و خوش باشی.

علی سه‌شنبه 25 شهریور‌ماه سال 1382 ساعت 01:24 ب.ظ http:// http://dordast.persianblog.com

اگه جنسیت گم شده باشه که دیگه معنی نداره . جنسیت اگه بخواد کارکرد داشته باشه باید صریح و شفاف باشه. اساسا جنسیت یه تعریف اجتماعی است.

هاله سه‌شنبه 25 شهریور‌ماه سال 1382 ساعت 02:35 ب.ظ http://haleh.net

سلام...اون دختر مو سیاه چشم مشکی کیه ؟

فاطمه پنج‌شنبه 27 شهریور‌ماه سال 1382 ساعت 02:56 ق.ظ http://naslesukhteh.persianblog.com

سلام. عجب قشنگ می نویسی. راستش دو هفته پیش منم کلاردشت بودم و یه روزش را با دوستان رفتیم کوه . جالبه اگه بدونی منم توی اون مه قشنگ و لابه لای اون کاجهای مطبق یاد عشق و عاشقی های ده سال پیش خودم افتادم. به نظر من هیچ چیزی تو دنیا لذت بخش تر از عاشق شدن نیست. نظر تو چیه؟ به خانه ی من هم سری بزن. خاک پای دوستان طوطیای چشمانم. دختری از تبار نسل سوخته

کیمیا پنج‌شنبه 27 شهریور‌ماه سال 1382 ساعت 09:18 ق.ظ http://kija.blogsky.com

خوش به حالت ...

بابک جمعه 28 شهریور‌ماه سال 1382 ساعت 08:42 ق.ظ http://tanhaei.blogsky.com

salam aziz.chera neminevisi?kojayee?nayam inja bebinam naneveshty!!...

محمد جواد طواف جمعه 28 شهریور‌ماه سال 1382 ساعت 10:37 ق.ظ http://vahy.persianblog.com

سلام.. چقدر زیبا بود.. من نوشته به این زیبایی خیلی کم دیدم.. بسیار زیبا بود.. حس بسیار زیبایی رو به آدم منتقل می کرد.
اما آرزوها گم نمی شن.. تبدیل میشن!
موفق باشی

[ بدون نام ] جمعه 28 شهریور‌ماه سال 1382 ساعت 03:56 ب.ظ http://joojezabanshenas.persianblog.com

سلام
بچه ها اگر به زبان شناسی علاقه دارید یه سر هم به من(جوجه زبان شناس )بزنید.مرسی

پری دریایی گنده یکشنبه 30 شهریور‌ماه سال 1382 ساعت 01:37 ق.ظ http://frida.persianblog.com

سلام خووووبی؟ببین عزیز بدون جنسیت(حال میکنم با این ویژگیت) قید عشق و عاشقیو بزن که همش کشکه...ببخشید اینقد بد گفتم اما واسه خودت میگم ....انرژیت بذار واسه یه چیز ریال اکی؟دوس دارم فک کنم دختری...راسی مارلین منسون میشناسی؟هاها:)))))))

بابک یکشنبه 30 شهریور‌ماه سال 1382 ساعت 01:58 ق.ظ http://tanhaei.blogsky.com

بابا کجایی؟؟؟؟؟؟؟؟؟

ابرخاکستری یکشنبه 30 شهریور‌ماه سال 1382 ساعت 05:04 ب.ظ http://abrekhakestari.blogsky.com

سلام ...
بالاخره پیدات کردم ...
یک ماه گمت کرده بودم ... خوشحالم که دوباره میبینمت ...
این نوشته ها ... امان از این نوشته ها ... همشون حس دارن ...

رهای آبی دوشنبه 31 شهریور‌ماه سال 1382 ساعت 04:38 ب.ظ http://rahayabi.persianblog.com

فکر کرده بودم دیگه اینجا نمی نویسی ! قبلا به خونه جدیدت اومدم . با این حال خوشحالم که اینجا می نویسی هنوز

ترمه سه‌شنبه 1 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 10:01 ق.ظ http://dokhtarane.persianblog.com

یواش یواش به این نتیجه میرسم باید از پسرا بخوام لینک بهم بدن!!! ما رو که جزو فمینیسم حساب نمی کنند. به قول گلی با این شوربختی باید چه کرد؟؟ولی درد ما فقط لینکم نیستا..

جوجه زبانشناس سه‌شنبه 1 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 12:18 ب.ظ http://joojezabanshenas.persianblog.com

سلام
بچه ها اگر به زبانشناسی علاقه دارید یه سر هم به من(جوجه زبانشناس )بزنید.
مرسی

آزاده سه‌شنبه 15 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 09:41 ب.ظ http://mondaysat4pm.persianblog.com

مخلصیم. تو که هنوز از نوک ماه آویزونی. مطلب تنوری نداری؟ انقدر لطیف مینویسی که آدم هوس عاشقی به سرش میزنه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد