جنسیت گمشده

نفرینت نمیکنم که بمانی نفرینت نمی کنم که بمیری نفرینت می کنم که زن باشی و بفهمی

جنسیت گمشده

نفرینت نمیکنم که بمانی نفرینت نمی کنم که بمیری نفرینت می کنم که زن باشی و بفهمی

شنبه۲۲آذر۱۳۸۲قصه کوچه ما!

هر کداممان پی بهانه ای گذرمان به اینجا افتاد . هر کداممان برای پیدا کردن چیزی شاید برای به خاطر آوردن چیزی برای مرور کردن یادی قدیمی پایمان را توی این کوچه گذاشتیم هر کداممان پی چیزی آمده بودیم پی عشقی ممنوعه شاید! پی هم صحبتی که شاید هیچ وقت ما را نخواهد شناخت !پی کسی که بشود چند ساعتی را توی تاریکی با او گذراند ! شاید دیگر از شناختن هم خسته شده بودیم و پی یک خیابان تاریک می گشتیم خیابانی که شب به شب هر کدا ممان می آییم و پنجره اتاقمان را باز می کنیم و روی لبه آن می نشینیم شاید آن آشنایی که آن طرف کوچه پنجره دارد هم امشب پی هم صحبتی بگردد . گاهی هم هیچ حوصله هم را نداریم پرده کلفت اتاق را کیپ تا کیپ می کشیم . گاهی آخر شب مستی از کوچه ما رد می شود و کوچه باغی می خواند گاهی هم آنقدر به هم خو می گیریم که اگر شبی پشت پنجره مان نباشیم دل اهالی کوچه برایمان به شور می افتد ! که کجاییم و چه می کنیم!ما همه مان پی چیزی پایمان به این کوچه باز شد گاهی توی شبها ی طولانیش تا صبح خندیدیم گاهی از پشت همین شیشه زار زار گریه کردیم گاهی هم را دل داری دادیم گاهی هم دل هم را بد جور شکستیم! گاهی هم چه دروغهای معصو مانه ای به هم گفتیم! ما ساکنان این کوچه بن بست توی دنیای مجازی خودمان پی چه دلتنگیها کهنه ای که نمی گردیم ! دنیای واقعی ما را چه کسی از ما دزدید! دنیای ما را با خودش به کجا برد ؟ ولی می دانید توی تاریکی این کوچه بن بست راحت تر می شود دل بست عاشق شد می شود هر دروغی را باور کرد می شود راحت تر گریه کرد و شاید بشود راحت تر فراموش کرد!!!!!!تاریکی این کوچه بن بست خیلی غریب است!