جنسیت گمشده

نفرینت نمیکنم که بمانی نفرینت نمی کنم که بمیری نفرینت می کنم که زن باشی و بفهمی

جنسیت گمشده

نفرینت نمیکنم که بمانی نفرینت نمی کنم که بمیری نفرینت می کنم که زن باشی و بفهمی

یکشنبه ۹ آذر ۱۳۸۲تکه ای از یک نامه بلند قدیمی۷!!!!!

خیال تو که به سراغم می آید دیگر این من من نیست . خیال تو که می آید همراه خودش برایم دو بال می آورد دو بال شیشه ای و نازک که با آن بروم دم پنجره باز اتاق و بپرم بیرون. بروم به جایی که هیچ شبیه اینجا نیست! مرا با خودش ببرد به آنجا که همه اش رنگ است و نورهای قشنگ! آنجا که ماهیهای حوضش هزارو یک رنگند آنجا که گلهایش از جنس بلورند لطیف و براق ! انجا که آدمهایش راه نمی روند پرواز می کنند و ابرها ی پنبه ای همین جاست همین جا دم دست! و خیال تو با دل کوچک من به کجا ها که نرفت و خیال تو با دل کوچک من چه ها که نکرد!!!!!!(بهمن۱۳۷۵)