جنسیت گمشده

نفرینت نمیکنم که بمانی نفرینت نمی کنم که بمیری نفرینت می کنم که زن باشی و بفهمی

جنسیت گمشده

نفرینت نمیکنم که بمانی نفرینت نمی کنم که بمیری نفرینت می کنم که زن باشی و بفهمی

باخ و من و پوتین های پلاستیکی قرمز

دراز می کشم روی مبل صدای موسیقی را می برم روی شماره ۴۰ می خواهم که فقط من باشم و موسیقی گور پدر همسایه ها ویولون گوش می دهم باخ . صدای ویولون می رود توی ته ذهنم ته نشین می شود و جایش تصویرها آرام آرام می آیند و از پشت چشم بسته من می گذرند . من ۶ یا ۷ ساله با بارانی و پوتین های لاستیکی قرمز توی خیابان اصلی پارک می دویدم و هر چند دقیقه به چند دقیقه سرم را بالا می گرفتم و باران مستقیم می خورد به صورت تپلم و جیغها و خنده های من و دویدن میان چاله های آب .بعد دوباره من ۸ یا ۹ ساله روی صندلی عقب ماشینمان با پدر آنقدر مسابقه ساکت بودن می دادیم که من خیره به ماشینهایی که از پشت سر می آمدند سرم را می گذاشتم روی لبه شیشه عقب و خواب می آمد و مرا با خودش میبرد. آرنجم را مثل همیشه می گذارم روی چشمهایم که همین یک ذره نور هم مزاحم قشنگی یاد آوری خاطراتم نشود. می خواهم عاشق شوم می خواهم دلم را به یک جایی آویزان کنم . نمی دانم دلم بد جوری هوای ابری و چکمه های لاستیکی قرمزم را کرده.