دیگر هیچ چیز
رنگ هفته پیش را ندارد
نه اینکه بد باشد ،نه ابدا، نه سبک شده ام
بدون هیچ حسی ، بدون هیچ دردی
در سرزمین من در شهر من در اتاقم
شاید فقط تو بودی که عمدا قطعا
با انگشتانت پنجه می کشیدی به صورتم
و بعد روزی دیگر بوسه می زدی با احتیاط بر زخم هنوز ملتحبم!
و قصد کرده بودی زندگی مرا با همان داستان بردگی
نقاشی کنی ، رنگ بزنی، وای من یا خودم چه کرده ام؟؟؟
تو مرا می خواستی با نیازم که می دانستی محتاج همان بودم
که تو به زبان می آوردی
اما دیگر خسته ام از خودم از خودت
و از این قصه پر از ضجه و تهدید و بی صدا رفتنت
و هر بار با منتی افزون باز آمدنت و تهدید همیشگی رفتنت
و فکر کنم که من بند نافم را بی صدا بریدم ...................
دوست خوبم سلام
تو که احوال مرا می دانی
بخت و اقبال مرا می دانی
پس چرا می دهی ازار مرا
امید را زنده نگه دار زیرا که منبع انرژیت می تواند باشد
همیشه سبز باشی و پایدار
به عاشقانه های من هم سر بزن.
سلام دوست عزیز وبلاگت خیلی خوب و عالی است به من هم سر بزن خوشحال می شوم.
نمی دانم پس از مرگم چه خواهد شد
نمی خواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم چه خواهد ساخت
ولی بسیار مشتاقم که از خاک گلویم سوتکی سازند
گلویم سوتکی باشد به دست طفلکی گستاخ و با زیگوش
واو یکریزوپی در پی دم گرم و خموشش را در گلویم بفشارد
و خواب خفتگان خفته را آشفته تر سازد
بدینسان بشکند دائم سکوت مرگبارم را
جامت را بلند کن ...ارامشت را بنوش...
سلام مهربون...
در دلم غوغایی است
گویا تو آمدهای
که تنها نم حضور تو
نه امروز
که سالهاست
تکدرخت انار دلم را شاداب میکند
شب که گر گرفت
پردههای رنگرنگ من پارهپاره میشود
شبنم خیال تو چه زود میپرد
باز در کویر زاده میشوم
کویر بیسراب
باز مویه میکنم
شعر میگویم.
پایدار و استوار بشی.
شادزی..نیک ری..به زی..
بدرود