جنسیت گمشده

نفرینت نمیکنم که بمانی نفرینت نمی کنم که بمیری نفرینت می کنم که زن باشی و بفهمی

جنسیت گمشده

نفرینت نمیکنم که بمانی نفرینت نمی کنم که بمیری نفرینت می کنم که زن باشی و بفهمی

(یکشنبه ۱۰شهریور۱۳۸۲)دختر قصه من!

دختر قصه من وقتی که می ترسدبا چشمهای بزرگ و سیاهش به من نگاه می کند و با آن دو چشم ترسیده اش به من می گویید که شب است که تنهاست!که خیلی میترسد!
دختر قصه من توی تنهاییهایش تک و تنها با خودش بازی می کند با خودش حرف می زند با عروسکهایش حرف می زند . خودش را گاهی جای مادر گاهی جای پدر گاهی جای عروسکهایش می گذارد و یکریز حرف می زند!

رنگ دنیای کوچک او آبیست. به رنگ لاجورد .از آن لاجوردیهایی که با خودش یک عالمه ترس می آوردو غصه!ولی دل کوچک دخترک قصه من تاب این همه تاریکی را ندارد!!!!!!!!!
نقاشی های دختر قصه من هم ماه دارد هم خورشید و هم چراغی روشن در خانه!!!!!!!!!دخترک من ترسان است !!!ترسان!