جنسیت گمشده

نفرینت نمیکنم که بمانی نفرینت نمی کنم که بمیری نفرینت می کنم که زن باشی و بفهمی

جنسیت گمشده

نفرینت نمیکنم که بمانی نفرینت نمی کنم که بمیری نفرینت می کنم که زن باشی و بفهمی

(جمعه ۷ شهریور۱۳۸۲)بوی خوب بچه گی۷

توی اتاق وسطی بوفه ای بزرگ و چوبی بود که دیواره های آن پربود از تکه های باریک و بلند آینه قدم که به آینه ها نمی رسید باید می رفتم روی مبل رو به روی بوفه می ایستادم تا بتوانم خودم را توی هفت هشت تکه آینه با هم ببینم!
خودم در تکه های آینه ! من همان شاهدخت طلسم شده ای بودم که دیوها و اجنه ها او را تکه تکه کرده بودند!
روی مبلها بالا و پایین می پریدم و خودم را توی اینه ها نگاه می کردم و از پری ها و دختر شاه پریان کمک می خواستم .
یکهو همجا پر از نورهای رنگی میشد پر از بوی پودر صورتی رنگ مادر جان آنها آمده بودند (پری ها و دختر شاه پریان) آمده بودند تا بندهای نا مرئی را را دست و پای من باز کنند بندها را باز می کردند مرا از روی مبل پایین می کشیدند و تن تکه تکه و مجروح مرا با آن دارویی که فقط خودشان داشتند و از روی ابرها آورده بودند و آن هم صورتی بود درست به رنگ پودر مادر جان ولی آنها به آن می گفتند اشک چشم فرشته ها تنم به هم چسبیده می شد و دو باره من من می شدم وقتی که مادر جان سر پله های اتاق وسطی داد میزد.......................!
(این ماجرا ادامه دارد.)