جنسیت گمشده

نفرینت نمیکنم که بمانی نفرینت نمی کنم که بمیری نفرینت می کنم که زن باشی و بفهمی

جنسیت گمشده

نفرینت نمیکنم که بمانی نفرینت نمی کنم که بمیری نفرینت می کنم که زن باشی و بفهمی

یکشنبه۲۰مهر۱۳۸۲آن بوی غریب سیگار هما و چای!!!!!!!

هر وقت که می آیم پیشت اول نمی آیم توی اتاق از پشت شیشه ها یک نگاه میاندازم تو انگار که هنوز باورم نشده است که تو سالهاست که ساکن دائم این اتاق شده ای! به آنجا که می رسم انگار که همه این سالها را توی خواب بوده ام !و تو هیچ کجا نرفتی و همان جا توی اتاق آخری یک بری دراز کشیده ای و دستت را زده ای زیر سرت و همچنان داری روزنامه می خوانی و گاهی هم چرت میزنی و چائیت همه اش سرد میشود!!!!!

اولین استکان نعلبکی اسباب بازیم را تو برایم خریدی ! و اولین النگوی طلا را !!!!!النگو را خودت دستم کردی . از بس که مچم تپل بود النگو چسبیده بود به مچم ! خندیدی و کف دستم را محکم ماچ کردی!

نمی دانم تو یادت هست یا نه می آمدی می ایستادی سر پله ها سیگارت توی دستت بود و دود میشد و می رفت هوا ! می ایستادی و مرا نگاه می کردی با آن چشمهای خوشگلت که رنگش همین جا توی مردمک چشمم مانده که مانده و دیگر هیچ چشمی آن رنگی پیدا نشد که نشد! می ایستادی آب بازی مرا نگاه می کردی و چشمهایت برق میزد بچه می شدی یواش یواش از پله ها پایین می آمدی و یکهو می دیدم که نشسته ای روی لبه حوض و دستت توی آب است و داری مثل من سر به سر ماهی ها می گذاری !چقدر آنجا کنار حوض انگور برایم حب کردی و مشت مشت به من دادی و چقدر روی پله های همان حیاط تخمه آفتابگردان برایم مغز کردی و ریختی توی کف دست چاقم و من خوردم و دیگر تا امروز هیچ تخمه ای مزه آن تخمه را نداد!!!

سالها گذشته ولی باورت می شود دیگر هیچکس بوی تو را نداده !تو بوی سیگار همای فیلتر دار میدادی و چایی!و من عاشق بویت بودم و چقدر یواشکی می رفتم کتت را که به جا لباسی آویزان بود را بو می کشیدم! و چقدر صدایت را که چه بم بود و به خصوص کم آوردم وقتی که از پشت روزنامه و دود سیگار می پرسیدی : بابا مشقو درستو نوشتی!و من مظلوم نگاهت می کردم و سرم را به علامت بله تکان می دادم و تو باز سفت بغلم می کردی و محکم ماچم می کردی !!!!!!!!!!!!!!!!!

چقدر زود سوار اتوبوس شدی ؟؟؟ اصلا چرا ایستگاه پیاده نشدی ؟؟؟؟؟اصلا چرا توی اتوبوس خوابیدی؟؟؟
چقدر زود رفتی چقدر کم آقا جون من بودی ! و ما چقدر کم همدیگر را سفت بغل کردیم و من چقدر کم توی چشمهای خوشگل تو زل زدم!!!!!!!!
وقتی که دیروز از پشت آن شیشه های کثیف به آن سنگ مرمر سفید نگاه می کردم که اسم تو رویش نوشته شده بود باز هم بعد از ۲۴ سال باورم نمی شد که تو فقط ۷ سال رفیق بهترین روزهای من بودی آقا جون!

(نوشته شده برای پدر بزرگ مادریم که جای ماچ محکمش هنوز کف دستم مانده است)