جنسیت گمشده

نفرینت نمیکنم که بمانی نفرینت نمی کنم که بمیری نفرینت می کنم که زن باشی و بفهمی

جنسیت گمشده

نفرینت نمیکنم که بمانی نفرینت نمی کنم که بمیری نفرینت می کنم که زن باشی و بفهمی

سه شنبه۲۲مهر۱۳۸۲بوهای غریب آن آدمها!!!!

تو را از همه بیشتر دوست داشتم هم خودم می دانستم هم خودت و هم همه! وقتی که می پریدم بغلت و سرم را لای سینه پر از مویت اینور واونور می کردم یک بویی میدادی که نگو بوی بستنی قیفی و شاید هم بوی آبنبات از همان خارجیها که توی قوطی می فروختند!

بعد از تو آقا جون بود که بوی سیگار هما می دادو ای بفهمی نفهمی بوی چایی دم کشیده! بعد نوبت مادر جان بود چشم بسته هم می توانتسم او را پیدا کنم بوی صابون گلنار می داد و بوی انباری که پر از خوراکی بود البته مادر جان بوی لواشکش یک نمه بیشتر بود.

دایی کوچیکه یه بوی شوری میداد که نگو !از بس که از کله سحرتو کوچه پی توپ میدود.و شاید من هیچوقت به بوی او دقیق نشدم (با هم زیاد خوب نبودیم فکر کنم هنوز هم نیستیم!!!!!!)

اما دائی سومی عشق روزهای بچه گی من بود بودی آدامس باد کنکی می داد بوی کاغذ کادوی تولد . بوی شونه سر که خودش می خرید و به سرم می زد ! بوی غلت زدن رو تشک خنک روی بالکن! و طعم شور گریه های من وقتی او را سخت تنبیه میکردند و او بی صدا گریکرد.

مادر بوی انظباط می داد بوی نصیحتهای ئی که تمامی نداشت. بوی درس بوی دختر خوب بوی دختر سر به زیر مادب و بوی هزاران دختری که من نشدم!!!!!!!شایدم شدم نمی دانم ولی هنوز هم چشمهایش زیاد خوشحال نیست! نمیدانم ! راستی تا یادم نرفته بگویم دستهای مادرم همیشه بوی گل می دهد که البته این هیچ ربطی به اختلاف سلیقه های بی پایانمان ندارد.او اصولا دستش را زیاد میشوید!

اوه هنوز یه عالمه آدم موندن که هر چند وقت یه بار از یه جایی رد می شم بوشون همون جاست می خوره به دماغم منو میبره یه جا هایی دور دور! که شاید نباید ببره

بازم ازش حرف می زنیم!حتما