-
برای لحظه هایی که باد با خودش برد و برای....................تو
شنبه 24 دیماه سال 1384 16:46
چه خوش است حال مرغی که قفس ندیده باشد چه نکوتر آنکه مرغی ز قفس پریده باشد پر و بال ما بریدند و در قفس گشودند چه رها چه بند مرغی که پرش بریده باشند...................... ( با تشکر از گوشه)
-
بال
جمعه 23 دیماه سال 1384 00:52
کسی از شماها آن یکی بال مرا ندید که کجا و کی روزگار آنرا با درد از تن من چید؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
-
با هر عنوانی که می خواهید بخوانید
پنجشنبه 22 دیماه سال 1384 08:13
من که تا زنده ام از خاطرم نمی رود هه به خیالت نیلوفرکان خیس توی مرداب تو را فریب می دهند خودت بن بست همه کوچه ها را قدم زدی روبه روی دل من ایستادی صدای قدم های تو بود که زمستان دلم را رم داد ولی ای ترسوی کوچک خاطرت هست تمام پلکان زرد رنگ را تا نهایت شب تا خود سپیده می دویدی با کوله باری بر دوش و چشمانی مضطرب و شیشه ای...
-
درد رفو نشده۲
شنبه 17 دیماه سال 1384 09:00
خیالت را راحت کنم دیگر نه به گل ،نه به باد نه حتی به نیلوفرگان روی مرداب اعتقادی ندارم اعتقادم را بخشیدم به همان بادی که ردش روی صورتم ماند تو حق داشتی دلیل رفتنت هر چه که بود باشد دل چرکینی من با هیچ دستمال محبتی پاک نمی شود دارم بخشیدن را به نخ می کشم صبر را خجالت می دهم چه خوب توی دلم نبودن را کاشتی که میان زمستان...
-
درد رفو نشده
سهشنبه 13 دیماه سال 1384 20:53
-
درد رفو شده۱
دوشنبه 12 دیماه سال 1384 19:12
چشمم را می بندم می چرخم می چرخم و یکهو رو به پنجره زمستان می ایستم. بالغ شده ام دیگر دختر بچه نیستم یاد کودکیم هم سعی می کنم که نیافتم دیگر لبخند نمی زنم نه توی خانه نه توی خیابان دیگر دستی به تعارف یا به تشکر به کسی نمی دهم چه در مهمانی چه در خیابان چشمم را می بندم باز می کنم ،سعی می کنم همه را ببخشم دیگر احساسهای...
-
سبک مثل پر رقصان مثل پر
یکشنبه 11 دیماه سال 1384 10:35
چیزی شده ام مثلا در مایه های یک پر که حتی خاطرم خالیست که کدامین پرواز بلند پر هایم را یکی یکی از جای خودش کند پر ریزان وای چه سبکی خاصی، که حتی در تصورت نمی گنجد از همان وقت بی تو، دارم حرکت آهسته یک پر را هی تکرارا می کنم تنها رقصی که به خاطرم مانده فراموش کردن و بخشیدن است و در ارتفاع ماندن و شاید برای همین است که...
-
آنچه که من بودم آنچه که تو می خواستی و آنچه سر انجام ..........
شنبه 10 دیماه سال 1384 10:00
دیگر هیچ چیز رنگ هفته پیش را ندارد نه اینکه بد باشد ،نه ابدا، نه سبک شده ام بدون هیچ حسی ، بدون هیچ دردی در سرزمین من در شهر من در اتاقم شاید فقط تو بودی که عمدا قطعا با انگشتانت پنجه می کشیدی به صورتم و بعد روزی دیگر بوسه می زدی با احتیاط بر زخم هنوز ملتحبم! و قصد کرده بودی زندگی مرا با همان داستان بردگی نقاشی کنی ،...
-
انگار از اول هیچ اتفاقی نیفتاده بود ،هیچ اتفاقی............
چهارشنبه 7 دیماه سال 1384 16:37
تو به خیالت فشار نیاور،راحت باش مثل خواب یک روز در میانه تابستان انگار که از آغاز چیزی اسمی چه می دانم ،هیج مشگلی به اسم من نداشته ای با اینکه همیشه حتی از تصور آن همه پله می ترسیدم پایین آمدم گامهایم را از رفتن های بی خداحافظی و پی در پی تو پر می کنم و تو با تمام ناخنهای از ته گرفته ات روی رگهایم پنجه می کشی و هه...
-
لال /کور/ کر
دوشنبه 5 دیماه سال 1384 15:23
دخترک ۶یا ۷ ساله کز کرده و روی مبل نشسته و داره ناخون ها شو از ته می جود انگار بغض گنده ای درست وسط گلویش مانده. زیادی حرف زده گنده تر از دهنش حرف زده یک تو دهنی محکم خورده و اصلا گریه نکرده فقط درد اون تو دهنی تا امروز با او هست ولی یاد نگرفت زیادی حرف نزند و هیچ وقت نفهمید قد خودش چقدر است .پس هنوز زیادی حرف می زند...
-
یادت بخیر عاشقیت بی سبب
چهارشنبه 30 آذرماه سال 1384 00:53
برای همه اونها که مثل من فکر پرواز به سر سر دارند. این محنتی که می کشیم از تنگی قفس کفران آن نعمتیست که در باغ کرده ایم.......................... یاد کافه تاتر و غش غش خنده ها و عاشقیت و سیکار روشن و یادگاری کندن رو میزاش به خیر........................
-
در سفر
دوشنبه 21 آذرماه سال 1384 13:24
و باز هم من در سفرم با چمدانی پر از لباسهای زمستانی و دلی که مثل کفتر می زند.... من بدون حضور تو چگونه از آن خیابانها گذر کنم صدایت هر لحظه با من است و همین سفر را هموار می کند.
-
طناب ارتباط ما
جمعه 18 آذرماه سال 1384 23:50
در میان ارتباط ما هیجچ نبود به غیر از یک طناب کلفت کنفی که سفت بسته بودیم به کمر هایمان درست مثل صخره نوردها تو ی بهار خیس میشد خیس خیس . توی تابستان درست وسط هذم کرما خشک و سفت میشد و تو ی فصل قشنگ من پاییز در میان باد تکان می خورد و پرنده ها روی ان می نشستند و زمستان سال پیش خاطرت هست که چه برفی اینجا آمد و تا آنجا...
-
برای تو که حرفهایت همه از جنس سنگ است
شنبه 12 آذرماه سال 1384 02:59
یک روز شاید خیلی دیر . در حوالی ما که نه شاید در دوردستهای حوالی شما توی کافه ای کنار ایستگاه ترنی یا روی پله برقی فروشگاهی در یک شهر آشنا که شاید حد اقل ۱۰ بار در خاطره های مشترکمان بالا و پایین رفته ایم و غش غش خندیده ایم به زمین و زمان . شاید یک روز دوباره ببینمت که از همان حوالی دور دست آمده ای با مژهایی خیس که من...
-
Qundo ho camminato sulle foglie
جمعه 11 آذرماه سال 1384 01:13
Voglio parlare Quando sono seccati i fiori Quando e terminato la storia Quand l acqua ha portato via tutte le mie cosa Sono rimasta da sola Sono molto disperata Sto andato al viaggio Io vado da qesta citta Io valigia e nella camera da letto Mase c era una soluzione non tornavo ّّIo credo.............................!...
-
بلوغ درد
یکشنبه 29 آبانماه سال 1384 12:53
خسته شده ای خوب می دانم من هم خسته ام و اینرا تو نمی خواهی که باور کنی تو مرا همچون مجسه ای کوچکی از چینی می خواهی نه به این صدای بغض من در گلویم هرگز با دقت گوش نکردی می گویی مثل آیینه می خواهمت واهمه داری ولی نمی دانی دیگر حتی نمی توانم روزها آسمان را پر ستاره ببینم . دیگر نمی هراسی که بغض کنم نمی ترسی که اشک بریزم...
-
شک در آغاز فصل سرد!!!
یکشنبه 22 آبانماه سال 1384 18:32
وای خوشه های خوش طعم اطمینان کجایید! زیر کدامین دندان تردید با حرص و با فکر دیوانه ات هستم له شدید؟ و اعتماد من اعتماد من به ارزش عشق تو که بر سرم فریادش می کنی کجای این قصه قشنگ گم شد؟ ای شک چسبناک و تلخ مرا در بالای پلکان این همه سرما میان تهدید های این عشق پر از حروف سیاه در میان بازوان او تنها بگذار! می خواهمش اما...
-
و از من یک فاحشه ساختی به همین سادگی
چهارشنبه 11 آبانماه سال 1384 02:09
کاش با اولین تردیدی که توی صدایت حس کرده بودم خداحافظی می کردم .کاش هیچ کداممان هیچ وقت روی آی دی هم کلیک نمی کردیم. کاش هیچوقت صدای هم را نمیشنیدیم. کاش هیچوقت تا صبح با هم حرف نمی زدیم. کاش هیچوقت با هم مهربان نمی شدیم کاش با همان اتفاق اول فاتحه مرا می خواندی مثل حالا ! کاش حتی هیچ کداممان برای آن دیگری فاتحه هم...
-
سماع درد!!!!!!!!!!!!!!!
یکشنبه 8 آبانماه سال 1384 16:51
هنوز ننشسته ام سنگهایم را با خودم باز کنم . هنوز ننشسته ام ماجرا را برای خودم دوباره مرور کنم . شاید یک دل نخواستن از ته دل باشد . شاید برای همین است که وقتی ۴ صندلی آشپزخانه ۳ تا شد سعی کردم به جای خالی آن چهارمی اصلا دیگر نگاه هم نکنم .هنوز با خودم خلوت نکرده ام . اصلا هیچوقت تا حالا خلوت کرده ام ؟ اصلا خلوتی داشته...
-
فریبا چقدر خوشبخت بودی کاش من فقط یک ثانیه جای تو بودم....
شنبه 30 مهرماه سال 1384 19:21
کاش باران بیاید .نوک تیز مستقیم درست وسط قلب من. نه این خوب نیست. دلم را سوزاندم ! دلم را میان سینک آشپزخانه انداختم و کبریت را کشیدم . رمانتیک بشوم نیلوفر خشن را دوست ندارید . باشد دلم را چال کردم توی تنها گلدان این خانه تاریک که برگهایش را تاریکی خشک کرده بود . دلم را چال کردم . ۵ تا از آن قویهایش را با یک بطری آب...
-
از میان دل مشغولی ها
جمعه 15 مهرماه سال 1384 05:22
قرصهایم را خوردم رفتم دراز کشیدم چشمهایم را بستم با خیال قشنگ تو . ولی این انگشتها می خواستند برای صبح تو برای همان وقت که از خواب بیدار می شوی و آن همه مژه را به هم می زنی چیزی نوشته باشند . می دانم که حالا خوابیده ای دوست دارم توی خواب مجسمت کنم . آره سماجت می کنم نمی خواهم هیچ چیز را از یاد ببرم . نمی خواهم هیچ...
-
بوی پاییز و آخرین بسته سیگار
پنجشنبه 14 مهرماه سال 1384 16:45
هنوز آخرین بسته سیگاری که برایم خریده ای را نکشیده ام انگاری یک جوری دلم نمی آید . انگاری که دلم می خواهد زمان به عقب برگردد. انگار با کشیدن هر دانه شان از اوقات خوش با هم بودن دور تر می شوم و من این را نمی خواهم. شاید آنقدر نگهش داشتم تا خشک شد . داشتم عکسهای خانه ات را می دیدم برای هزارمین بار شاید عکسها را می دیدم...
-
به قلب سرد پاییزی من باز هم قوت قلب بده!
جمعه 8 مهرماه سال 1384 06:12
پاهایم یخ کرده است . می بینی تازه چند روز هم از اول پاییز نگذشته است. انگشتهایم هم یخ کرده دلم می خواهد بخزم توی رختخوابی که هر دویمان سراغ داریم و خودم را جمع کنم اندازه همان عروسک که تو می گفتی و تو مرا توی دستهای بزرگ و تب دارت جا بدهی و جفتمان باور کنیم که عجیب بغل تو درست اندازه تن من است . مثل دو تکه خمیر رنگ به...
-
بدون عنوان فقط برای تو و بادهای اول پاییز و کمی هم برای دل خودم
دوشنبه 4 مهرماه سال 1384 00:38
همه چیز عجیب بوی تو را می دهد بوی همان سیگار پشت سیگار و نمی دانم چه بوی دیگری که فقط مخصوص تن تب دار تو بود و بس . حالا سا عت قشنگ تو ۱:۳۰ دقیقه شب را نشان می دهد و من با گریه صفحه سیاهش را محکم می بوسم دلم دستهایت را می خواهد که نگران مرطوب بودنشان بودی و من نبودم .دارم به زمین می رسم و حتما تو داری می پری توی آسمان...
-
بدون عکس بدون عنوان تنها برای دل خودم که سردش است ..........
شنبه 2 مهرماه سال 1384 18:09
تا حالا شده است آنقدر گریه کنی تا خوابت ببرد آنقدر دستمال نم دار زیر چشمهایت بکشی تا دلت بخوا هد صدای نرمی زیر گوشت بگوید : قربون آون چشمات بشم گریه نکن.همه چیز زود تموم میشه مثل یک آب خوردن می آیی .........حالا که دارم از پنجره کوچک هواپیما نور های ۲۴ ساعته فرود گاه را نگاه می کنم دلم از جا کنده می شود درست مثل...
-
سفر
پنجشنبه 10 شهریورماه سال 1384 21:53
در سفرم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
-
تمام این ۳۲ سال
سهشنبه 18 مردادماه سال 1384 23:28
هیج فکرش را می کردی که روزی از روز ها پشت دستگاهی بنشینی که خصوصی ترین احساسات تو را با خودش می برد به نمی دانم کجای دنیا و از ته دلت بنویسی که آن خنده ماسیده دیشب روی لبهایت فقط برای همان قصه تکراری و همیشگی (انسان خوشبخت لبخند می زند) بود و بس و نه چیز دیگر! نیلوفرکم دیشب ۳۲ ساله شدی شب که همه جا ساکت شد وقتی که...
-
یک چیز مبهم!
چهارشنبه 5 مردادماه سال 1384 13:26
نیلوفرم سلام: میبینی باز هم فقط برای دل کوچک خودمان دارم پر رنگ می نویسم برای دل کو چک خودمان که ضربانش ۱۱۰ بود . همین حالا ضربانش را اندازه گرفتم! همه چیز انگار توی یک مه غلیظ و چسبناک گیر افتاده است همه چیز این زندگی حتی دوست داشتن هایش. حتی مهربانیهایش . کسی می داند آن یخ دون فلزی مادر جان آلان کجاست می خواهم بروم...
-
چقدر دلم می خواست من مادر شاپری بودم
شنبه 4 تیرماه سال 1384 01:33
چقدر دلم می خواست من مادر شاپری بودم درست از همان شبی که خواب زده از تخت پا شدم و توی گرگ و میش صبح توی ایینه به شکمم نگاه کردم روی پوست شکمم دست کشیدم به هوای اینکه دوباره شاپری را ببینم . شاپری را با آن چشمهای بزرگ و مردمکهای قشگش با آن لبهای کوچک سرخش که چسبانده بودشان به دل من که توی خواب شیشه ای بود دستم را که...
-
سفری بی چمدان .سفری بی کوله پشتی به مقصد ...............!
جمعه 3 تیرماه سال 1384 18:12
این سفر چمدانی ندارد . کوله پوشتی هم نمی برم . آنجا که من می روم بردن هر چه خاطره است ممنوع ست.جای هیچ کدامتان هم خالی نیست. (کاش بدانی که چرا می روم . و کاش بدانی که چقدر حرف نگفته در حنجره ام ماندکه با تو بگوییم ولی دیگر وقتی نخواهد بود می دانم . و کاش می دانستی چرا همیشه از زیر خریدن وب کم فرار می کردم. هیچ وقت...